گپ و گفتی با کورش سرمدی در نمایشگاه صفر و یک
کورش سرمدی هنرمند جوان نقاشی است که به تازگی اولین نمایشگاه خود را در گالری ویستا با عنوان «صفر و یک» برگزار کرده است.
در بیانیۀ هنری این نمایشگاه که به قلم زروان روح بخشان نگاشته شده آمده است:
هر روز با آدمهای زیادی رو به رو می شویم. هر روز آدمهای زیادی را می بینیم؛ بر صفحه مجله، تلویزیون، دنیای مجازی و نیز خیابان آن هنگام که از کنارمان عبور می کنند. برخی را با نگاه دنبال می کنیم و گاه آنان نیز ما را دنبال می کنند. گاه لحظه ای می استیم و باز به راه خود ادامه مدهیم. در جهان امروز که سرعت زندگی بسیار بالاست و چندان فرصت تامل در اطراف خود را نداریم، همین لحظات کوتاه گاه تاثیرگذار می شوند؛ نگاه به دیگران و دیدن نگاه آنان!
اگر دنیای پر سرعت ما را به داده هایی مشخص تبدیل و تقسیم می کند، کورش سرمدی در مجموعه «صفر و یک» همین مسئله را به میانجی چهره هایی هم اندازه نمایش می دهد. با اینکه در میان این چهره ها که اغلب ناشناس باقی می مانند، افراد مشهور هم به چشم می خورند، اما گویی که برای سرمدی چندان تفاوتی بین مشاهیر و دیگر افراد نیست. البته که تنوع تکنیک و برخورد متفاوت نقاش با هر کدام از این چهره ها نشانگر خاص بودن هر کدام از آنها در عین عام بودن همه افراد در مقابل زندگی است. و در نهایت هر کدام از این چهره ها هر کدام از ماست؛ همچنان که خود هنرمند است.
در گپ و گفتی با این هنرمند از وی خواستیم تا درباره نمایشگاهش توضیح دهد:
اسم مجموعه ام «صفر و یک» است. تصمیم گرفتم مجموعه ای از پرتره ها را بکشم، آدمهایی که همه می شناسند، آدمهایی که فقط من می شناسم، چهره های مختلف کسانی که به این دنیا آمدند و کاری کردند، شاید الان زنده باشند، شاید خیلی هاشان نیز در قید حیات نباشند، من چهره خیلی هایشان را کشیدم. این چهره ها برای من عددِ یک هستند. بین این تعداد کارها فضاهای سفیدی می بینید که خالی است، جاهای خالی به معنای کسانی است که هنوز به دنیا نیامده اند، آنها برای من صفر هستند. صفر و یک از اینجا نشات می گیرد.
یک سری از چهره ها را می شناسیم، وقتی از کنارشان رد می شویم آنها را به یاد می آوریم، تعدادی را حدس زنیم چه کسی هستند. به آنها خیره می شویم، نگاه می کنیم، شاید بتوانیم آنها را بشناسیم شاید نه! تعدادی دیگر را اصلا نمی شناسیم و برایمان نیز اهمیتی ندارند، پس به راحتی از کنارشان رد می شویم.
در واقع این همان اتفاقی است که در زندگی روزمره برایمان پیش می آید. در اتوبوس، مترو حتی در مقابل تلویزیون. در هر کجا که فکرش را کنید در حال دیدنِ چهر های مختلفی هستیم، هنگام دیدن چهرۀ بعضی صدای تلویزیون را زیاد می کنیم تا ببینیم چه می گویند، برخی دیگر را فقط نگاه می کنیم تا تنها دریابیم قضیه از چه قرار است، تعدادی نیز برایمان بی اهمیت است و به راحتی از کنارشان رد می شویم. این مسئله ای است که می خواستم آن را در به گونه ای دیگری در نمایشگاهم بیان کنم. این انفاقها برای من افتاده است، امیدوارم برای مخاطب هم چنین باشد.
علت آنکه بعضی چهره ها را کامل کشیدید، مشخص و واضح، و برخی را نه، بعضی را در قالب یک مجموعه و بعضی را بصورت تکی چیست؟
مجموعه ها دوتایی هستند یکی پرترۀ شخصی است که او را می شناختم و یکی پرتره ای که به صورت ذهنی کشیدم. با این وجود دقت کنید که در هر دوی این پرتره ها پالت رنگ یکی است. هر چند تلاشم آن نبود که همه را مشابه هم بکشم با این حال خودم در همه کارهایم هستم. در همه کارها به نوعی می توانم خودم را ببینم.
در ترکیب رنگ ها هدف خاصی را دنبال می کرید یا تنها می خواستید یک ترکیب رنگ داشته باشید؟
می دانستم دارم چه کار می کنم. مثلا به رنگ قرمز بکار رفته در نقاشی نگاه کنید، در واقع چنین طیفی از رنگ قرمز را نمی توان بر روی صورت کسی دید یا چنین طیفی از خاکستری را. بسیاری از کارها را بصورت حسی انجام دادم؛ برای مثال چهرۀ چِکناواریان. عکسی از چهرۀ این هنرمند دارم، وقتی یه چهره اش نگاه می کنم انگار دارم موسیقی اش را گوش می دهم. همین طور تصویری از چهرۀ ناصر ملک مطیعی دارم. همان جدیت و اقتداری را در چهره اش احساس می کنم که در فیلمهایش داشت. و یا در هنگام کشیدنِ نیما یوشیج تلاش کردم حس شاعرانگی در آن کار داشته باشم. حتی در تصویرهایم چهرۀ ۲ فوتبالیست دارم. در دوره ای که جام جهانی در حال برگزاری بود احساس کردم که این دو نفر چقدر به دل من نشستند. زمانی که بیرانوند آن پنالتی را گرفت یا حاج صفی انقدر قشنگ بازی کرد من این دو را به مجموعه ام اضافه کردم. همان طور که گفتم بسیاری از کارهایی که خلق کردم حسی و از درونم بوده اند.