
نویسنده: احسان آجورلو
«نگران نباشید!» نتیجهای موجز و کوتاه که از دو اثر نسبتا چشمگیر هشتمین دوسالانه ملی مجسمهسازی تهران میتوان دریافت کرد. انبوهی از دستکشهای کار مصرف شده که دیوار جانبی و قسمتی از کف تالار رودکی را فرا گرفته و دقیقا یک طبقه بالاتر در همان منطقه بشقابهایی که از جنس خمیر نان دورتادور سالن را اشغال کردهاند. سمیرا اهدایی و مهسا الف هنرمندان این دو اثر هستند. در بین آثار دیگر دوسالانه حضور اندیشه انتقادی و چپ خیلی کمرنگ قابل لمس است، اما این دو اثر یعنی «حضورِ غایب» و «ظرف از جنس مظروف» آشکار و عریان به این سمت متمایل هستند. اما نکته قابل تامل در همین عریانی است. در هر دو این آثار دیدگاه انتقادی از فیلتر قشر پرولتاریا بیان نمیشود. بلکه نحوه زیست این قشر از پشت یک ویترین به مخاطب عرضه میشود. برای اثبات این ادعا کافیست چندین مولفه را از نظر بگذرانیم. اجازه دهید هر اثر را به صورت جداگانه مورد بررسی قرار دهیم.
نخست به سراغ حضور غایب و خیل عظیمی از دستکشها میرویم. در استیتمنت هنرمند آمده است که این چیدمان با همراهی کارگران صورت گرفته است. همچنین در ابتدای نوشتار گوشزد میشود که چرخه هنر و اقتصاد سرمایه با یکدیگر رابطه تنگاتنگی دارد و هنر باید به عرصه عمومی جامعه برگردد. به همین منظور هنرمند سعی داشته تا کارگران را در هنر دخیل کند. حال به خود اثر برگردیم تا ببینیم چگونه هنرمند یک به یک ادعاهای داخل استیمنت را نقض کرده است. به صورت کلی تالار رودکی مکانی اختصاصی برای هنر تلقی میشود. مکانی که به ذات از روز نخست تاسیس تا به امروز حتی بین دیگر مکانهای هنری فضایی باشکوهتر و رسمیتر دارد. بنابراین عموم جامعه امکان حضور در آن را ندارند. حتی زمانی که همایش یا جشنوارهای به صورت رایگان در آن برگزار میشود عموم جامعه وارد تالار رودکی نمیشوند. دلیل بسیار ساده است زیرا اطلاعی از آن نمییابند. دوسالانه ملی مجسمهسازی نیز در بین همایشها و رویدادهای هنری بسیار مهجور و گمنام تلقی میشود. در نظر بگیرید تفاوت این دوسالانه را با رویدادی نظیر جشنواره فجر که آحاد عمومی مردم آن را میشناسند. بنابراین ایده بازگشت هنر به عرصه عمومی در دوسالانه مجسمهسازی و در مکانی مانند تالار رودکی یک امر کاملا محال است. حال روی دیگر سکه را ببینیم. چه کسانی به تالار رودکی رفت و آمد دارند؟ یا چه اشخاصی از دوسالانه مجسمهسازی دیدن میکنند؟ جامعهای کوچک از هنرمندان و علاقهمندان که قطع به یقین جزیی از قشر کارگران و پرولتاریا نیستند. بنابراین هر اثری که مربوط به این قشر است برای قشر دیگری به تماشا گذاشته شده است. بنابراین این اثر از پشت ویترین هنر و تالار رودکی برای قشر متوسط و بالای جامعه به نمایش درآمده تا آنان را به تفکر درباره قشر کارگر وادارد. اما پرسش اصلی در این لحظه چنین رقم میخورد که این تفکر تا چه میزان باعث تقسیم سرمایه بین کارگران میشود؟ پاسخ ساده است، هیچ. این اثر و صدالبته استیتمنت روندی معکوس را طی میکند. این اثر خیال مخاطب قشر متوسط را راحت میکند که نگران نباشید این کارگران درآمد خود را دارند و حتی در ساخت یک اثر هنری هم به یاری ما میآیند، آنها میدانند که چگونه باید زندگی کنند و از این وضعیت هم راضی هستند. آنها به ما که جزیی از ساختار سرمایه در گردش اقتصاد هنر هستیم اعتراضی ندارند. تازه با ما همکاری نیز میکنند. بنابراین ما به این طریق و با چیدمان یک اثر از آنان تشکر میکنیم! البته اینکه دستکشهای کار متعلق به کارگران شرکت نفت است خود مسئله را بیشتر حساس میکند. زیرا به صورت مشخص میدانیم که کارگران شرکت نفت بالاترین دستمزد را بین تمام کارگران دارند و هرچند تحت نام کارگر فعالیت میکنند، اما در سبک و نحوه زندگی هیچگاه در قشر پرولتاریا جای نمیگیرند. حضور غایب به مانند نام خود تنها به مخاطب میگوید نگران نباش! آنها (کارگران) راضی هستند و تو به راهت ادامه بده و از هنر لذت ببر.
اثر دیگر یعنی ظرف از جنس مظروف نیز تا حدود بسیار زیادی تابع همین اندیشه است. منتهی این اثر اندیشهای عمیقتر را نشانه گرفته است. آیا نگران قشر ضعیف و فقیر جامعه هستید؟ آیا این قشر نانی برای خوردن ندارند؟ آیا سفره مردم کوچکتر و ظرفها تهی شدهاند؟ مشکل را با معکوس کردن میتوان حل کرد. ظرفها را به جنس مظروف برگردانیم تا مشکل ریشه کن شود. به نوعی صورت مسئله پاک میشود. در گتو ورشو نازیها برای اینکه سهمیه غذایی کمتری را به گتو اختصاص دهند، چند هفته پیش از رسیدن سهمیه غذایی ظرفهای غذای یهودیان را از آنان میگرفتند. نتیجه این بود که بعد از رسیدن سهمیه، یهودیان تنها به اندازه ظرفهایی که برایشان باقی مانده بود میتوانستند غذا بگیرند و این میزان ظرف دقیقا با سهمیه برابر بود. بنابراین نازیها مدعی بودند که سهمیه کثر نشده و به اندازه پیشین است. حال اگر ظرف از جنس خمیر نان باشد و مصرف شود، آیا مجددا ظرفی باقی میماند که طلب مظروف کند؟ خیر. آیا زمانی که ظرفی نیست مسئولیتی در قبال مظروف آن وجود دارد؟ خیر. بنابراین ایده به جای اینکه به تقسیم سرمایه و در دسترس بودن دلالت کند کاملا برعکس به تقسیم فقر و عدم به وجود آمدن نیاز برای پاسخگویی دلالت دارد. در این اثر هم مخاطب تنها با یک مفهوم تالار را ترک میکند. «نگران نباش، تا جایی که ظرف باشد مظروفی هست و گرسنهای وجود نخواهد داشت» یا اینکه « هیچ ظرفی خالی نخواهد ماند».
چنین ایدههایی بیش از آنکه سمت و سویی انتقادی داشته باشند به صورت ناخودآگاه در دام ایدئولوژیهای سرمایهدارانه گرفتار میشوند. این امر نه به صورت خودآگاه و ارادی توسط هنرمند بوجود میآید بلکه به صورت ناخودآگاه و برآمده از نحوه زیست اوست. زیستی که اغلبا دور از لمس واقعیتهای زندگی قشر پرولتاریا یا قشر ضعیف جامعه است. به همین علت نیز این نگاهها بیشتر اگزوتیک و توریستی است و این نگاه مخرب باعث میشود واقعیتهای حقیقی و گزنده زیست قشر ضعیف و پرولتاریا همواره در سایه این نگاههای با فیلتر دیده نشود.