ههی شصت میلادی دوران مهمی در تاریخ فرهنگ غربی به شمار میرود. ظهور جنبشهای مدنی و اجتماعی، رواج هیپیگری بین جوانان غربی، انقلاب جنسی، قوت گرفتن مدیومهای تصویری، به خصوص رواج بیشتر تلویزیون میان مردم عادی، و حتی رویدادهای سیاسی مانند گسترش اعتراضات علیه جنگ آمریکا و ویتنام، تمامی بخشی از سلسله رویدادهایی بودند که باعث شدند این دهه تبدیل به نقطهی عطفی برای فرهنگ و هنر آمریکا و بریتانیا و سایر کشورهای غربی شود.
هرچند که دقیق مشخص نیست چه زمانی عکاسان رو به عکاسی مفهومی آورده اند و اینکه میتوان گفت حتی پیش از آغاز قرن بیستم عکاسی مفهومی به شکلی غیر رسمی وجود داشت، با این حال عکاسی مفهومی به عنوان یک جنبش هنری، عملا در دهههای شصت و هفتاد میلادی پا گرفت. درست هنگامی که هنرمندان در خلق آثار احساس کمبود کردند. دیگر هنریهای تجسمی رایج پیش از این پاسخگوی نیازهای جامعهی پرالتهاب آن زمان را نداشت. هنرمندان آن دوره ( که نیازمند متریال و ابزارهای جدید برای خلق اثر هنری بودند) با شعار «نقاشی مرده است» به نقاشی، این سنت چندصدسالهی خلق هنر، پشت کردند و پی آن که لقب عکاس به خود بدهند از ظرفیتهای عکاسی و فناوری روز آن در راستای بیان مفهوم هنری استفاده کردند.
این روزها، در موزهی هنرهای معاصر تهران نمایشگاه گروهی عکاسی مفهومی برپا است. در این نمایشگاه ما شاهد گزیدهی مجموعهای از عکس های عکاسان بین المللی هستیم. عکاسان نامی چون جان بالدساری، دنیس اپنهایم، گروان الک، ولش، جرج وگیلبرت و…
آثار این نمایشگاه متعلق به گنجینهی عکس موزه هنرهای معاصر هستند. 18 اثری که مجموعا از 13 هنرمند به نمایش گذاشته شده است. هنرمندان مفهومی که الزما عکاس حرفهای نیستند. بلکه نقاش، مجسمه ساز، پرفورمنس آرتیست و البته عکاس، بعضا فقط به معنای عکس گیرنده، هستند.
یکی از هنرمندان به نامی که آثارش به نمایش گذاشته شده، جان بالدساری است. هنرمند مفهومگرا و پیشروی آمریکایی است. بالدساری از این رو قابل توجه است که همواره در پی خلق اثری نو و متفاوت با کارهای پیش تر از خود است. او در سال 1970 در پرفورمنس مرده سوزی به شکلی نمادین از دنیای نقاشی جدا شد. او در این پرفورمنس به جز چند اثر، تمام نقاشی های خود را سوزاند تا این گونه ققنوس وار از خاکستر نقاشیهای خود به سوی هنر پیشروتر برخیزد. او در سال 1971 اثر «من دیگر هنر خسته کننده خلق نمیکنم» را به وجود آورد. اثری چاپی از دستخط خود بالدساری که گویی خودش را برای خلق آثار تکراری تنبیه کرده بود.
اثری که از او در موزه میبینیم، شش پنل عکس رنگی، با عنوان«سیگار دود کردن لذت بخش است» یا در اصل «A cigar is a good smoke» است. اثری که در گوشهی فریمی از تصویر خود هنرمند را در حال سیگار کشیدن میبینیم و سمت دیگر شیای بی ارتباط با سیگار کشیدن. زیر اثر نوشتهای با دستخط خود بالدساری دیده میشود که در آن نام شی تکرار شده است، این کار هنرمند ارجاع به بند معروفی از شعر رودیار کییلینگ است: « و یک زن، یک زن است اما یک سیگار خوب، یک دود است». آوردن نوشته داخل خود اثر نیز از دیگر عادات بالدساری بود، کاری که منجر میشد ذهن بیننده برای یافتن ارتباط میان تصویر و متن به تکاپو بیافتد.
دیگر شاخصهی این اثر پویایی است که پیچ و تاب دود سیگار به آن بخشیده است. بی ثباتی دود سیگار موجب شده است در هر فریم تصویری منحصر به فرد خلق شود این گونه حتی اگر خود هنرمند هم میخواست دیگر نمیتوانست اثری مشابه خلق کند.
هنرمند دیگری که در نمایشگاه اثری داشت، دنیس اپنهایم بود، هنرمندی که به پرفورمنس های نوگرایانه و همچنین تنانگی و بدن نمایی در کارهایش شناخته شده است.
اما عکسهایی که از او در موزه میبینیم مجموعهی شش تکهای آتش بازی است. او این مجموعه در سال 1974 و در واکنش به جنگ ویتنام خلق کرده است. او که مجسمه ساز هم هست اثر را با تلفیق این دو به وجود آورده است. او با استفاده از رشتههای نوری و دستگاهها الکتریکی، در فضای باز، کلماتی نورانی و پر زرق و برق را خلق کرده است. کلماتی همچون کوته نظری، افراطیگری، شوکه کننده و… که نماینده اوضاعی است که اپنهایم قصد بازنمایی و اعتراض به آن را داشت. آثار اپنهایم عموما فرایند محور هستند و تمرکز اصلی کار او روی فرایند خلق اثر است همین میتواند دلیل ناپایدار و میرا بودن آثار او باشند. مانند مجموعهی آتش بازی که تنها چند ساعت دوام داشت و پس از آن تنها عکس از آن باقی ماند.
گرفان الک هم هنرمند دیگری بود که مجموعهی شخص گمشدهاش در موزه به نمایش در آمده بود. او در این مجموعه به بازنمایی واقعیت در تصاویری که دیپلماتها را نشان میداد، پرداخته بود. اما نکتهای که آثار او را متمایز میکند این است که او به بازنمایی صرف بسنده نکرده است. بلکه در این مجموعه با حذف یک شخص، یا به بیان دیگر با قرار دهی یک دیپلمات نامرئی میان دیگر سیاستمداران، سوالاتی برای کنکاش در ذهن مخاطب ایجاد میکند.
گوردون مانا کلارک هنرمند دیگری است که آثارش عموما هنر های تجسمی و معماری را به چالش میکشد، کار او بیش از آن که مربوط به عکس باشد، نوعی پرفورمنس بود که در آن از قابلیتهای عکاسی، برای بیان هنری استفاده شده بود. او در اثر خود نیویورک دهه شصت و هفتاد که با سرعتی باورنکردی درحال توسعهی بیشتر بود را نقد کرده است. او با حمایت دو سالانهی هنر پاریس، برشی از داخل دو ساختمان قرن هفدهمی که قرار بود برای ساخت پروژهای جدید تخریب شوند ایجاد کرد تا به این صورت ساختمان جدید درحال ساخت، از دریچهی بنای قرن هفدهمی دیده شود. از بخشی از فرایند خق اثر او نیز ویدیویی در موزه درحال پخش بود.
اثر ذهنی شماره شش، در شانزده قطعه فریم چاپ دستی رنگی از هنرمندان گیلبرت و جرج بود که در بخش پایانی به نمایش درآمده بود در این اثر شانزده قطعهای طبیعت و فضای شهری با یکدیگر ادغام شدهاند، این یکی شدن و همچنین رنگ سرخ میان چهار عکس بی رنگ گوشه، با در کنار هم قرار گرفتنشان، علی رغم مجزا بودن تصویری واحد را میسازند.
بازنمایی هنر اعتراضی دهه شصت و هفتاد میلادی در موزهی هنرهای معاصر تهران که بعد از مدتها تعطیل بودن موزه بابت مرمت، سرانجام بازگشایی شد، رخداد مثبتی است. هرچند که همان گونه که در استیتمنت نمایشگاه آمده است نمیتوان با قطعیت همهی آثار به نمایش در آمده را عکس مفهومی خواند اما به سبب ویژگی های مشترکی که آثار با یکدیگر دارند، عکاسی مفهومی بهترین نام برای این نمایشگاه است.
این نمایشگاه تا هفده اسفند در موزه هنرهای معاصر برپا است.