
والتر بنیامین، فیگوری در مذمت قهرمان/قربانی بودگی
سخن در باب اهمیت است. چرا والتر بنیامین؟ چرا اکنون و اینجا؟
عدهای اهمیت اجرا را با میزان اهمیتش برای زمانها و مکانها ردیف میکنند، عدهای تماشاگر را در مقام آفرینندهای دوباره ارج مینهند وعدهای دیگر نیز هستند که کیفیتهای فنی اجرا را بر باقی موارد ارجح میدانند. اجرای فرشتۀ تاریخ در متعلقات و عناصر سازندهاش برای دوباره از سر گذراندن پرسش دلایل این اهمیت گزینۀ چشمگیری است
که این روزها در سالن چهارسوی تئاتر شهر به کارگردانی محمدرضایی راد به صحنه میرود. رضایی راد در اجراهای پیشین و متونی دیگر که بهتازگی از او به انتشار درآمدهاند نسبت خود بازمان و مکان را اثبات کرده و به آن اصرار میورزد. نمایش «فعل» در دبیرستانی دخترانه میگذرد که حال و هوای دهههای پیشین ایران را داراست و روابط قدرت و سیر غیرخطی زمان در آن موصف جبر تاریخی-سیاسی موجود میشوند. گزارش خواب طرحوارهای از یک فضای استوانهای و درعینحال دوار است که مخرجی ندارد و آدمهای نمایشنامه در متن به بدلهای خودشان در تواریخ دیگر برخورد میکنند. فرشتۀ تاریخ نیز در رویههای متن خود قرار است روایتگر شب مرگ والتر بنیامین، فیلسوف یهودی باشد. بنیامین که با قدرت گرفتن نازیسم در اروپا، نه تنها به خاطر مذهب بلکه بهموجب تفکرات مارکسیستیاش، عرصۀ گریز را بر خود تنگتر یافته و در مرز فرانسه و اسپانیا به دست نیروهای گشتاپو گرفتار آمده است.
در خط روایی متن، ما از حدود آن شب و حصارهای بازداشتگاه فراتر نمیرویم. اما ذهن بیمرز، پیچیده و پر گوی بنیامین، که با توجه به رسالات بهجامانده از وی، بیربط با واقعیت هم نبوده، مسیر تأملبرانگیزتری از شب منتهی به مرگش را در تخیل مخاطب میآفریند.
در ابتدای متن نمایشنامه، نویسنده به نقل از بنیامین عنوان میکند: «صورتبندی و بیان روشن گذشته به شکل تاریخی، به معنای تصدیق آن،همانگونه که واقعاً بوده، نیست. معنای آن به چنگ آوردن خاطرهای است که هماینک در لحظۀ خطر درخشان میشود». شایانذکر است که متن و اجرا ازنظر فرمی و محتوایی کاملاً به این مفهوم وفادار میمانند. تمامی المانهای زیستِ فیزیکی و فکری بنیامین، رسالههایش، روابط عشقی، حرفهای و جهانبینی او سازندۀ خردهِ روایاتِ متن رضایی راد میشوند و بنیامین را چون عکسی، از فیلمِ طویلِ تاریخ جدا میکنند. برتولت برشت که از دیگر شخصیتهای نمایش و پرچمدار تئاتر اپیک است، در معاشرت و همفکری با بنیامین کمی گرمتر از برشتی است که انتظار میرود باشد. گویی نگاهِ بافاصله و غیر دراماتیکِ او به نمایش در این نقش، تحت تأثیر تراژدیِ مرگِ بنیامین تلطیف یافته باشد. در مکالمات آن دو میشنویم که این شب دراماتیکتر از آن است که بتوان پایان اپیکی برای آن متصور شد. بنیامین حتی در لحظهای که سقراط وار جامی فرضی را برای ترسیمِ پایانِ خود سر میکشد به برشت میگوید: «خوب بازی کردم برشت؟ نخواستم دراماتیک بازی کنم. سعی کردم ژست خیرگی رو نشون بدم و ژست یکبارگی رو» و در برابر او برشت و معشوقهاش آسیه لاسیس، هرکدام نظرات متضادی را ابراز میکنند. و اینگونه رویههای دراماتیک و اپیک اجرا به تلاقی میرسند.
رضایی راد با تأکید بر وقفه، در مرگ بنیامین تعلل میورزد و در طول سه ساعت اجرا سعی دارد این یک تکه عکس جداشده از تاریخ را بر بستر نشئگی بنیامین تکثیر کند. مدت اجرا اگر در طویل بودگیاش تماشاگر را معذب کرده باشد؛ بهعوض در بیش از کافی پرداختن به ساخت زیبایی شناسانۀ مفهومش او را محترم میدارد. خط روایی متن همچنان که تأکید بر همان یکشب و همان منظرۀ آبهای جزیره دارد، که بنیامین بر آن محاط شده؛ مدام از عدم اهمیت مکانها و زمانها میگوید و بهجای آن به اهمیت نقش انسان تأکید میکند. این اثر بافاصله از آثاری که بهتازگی به نمایش درآمدهاند، به شکلی هنرمندانه هم اثری و بیاثری تاریخ و جغرافیا را بر سرنوشت انسان نشان میدهد و در پربرگ ساختن محصولش از بنیامینی مدد میجوید که همزمان هر انسانی است با تناقضهای هر انسان و هر ابر-انسانی نیز هست در مقاومت با همان تناقضها. همان اندازه متأثر از مکان و زمان و همان قدر فارغ از اینکه بخواهد تسلیم آن باشد. طراحی صحنه و بازیهای بهواقع درخشان بازیگران همگی در خدمتِ نمایانیِ ژستِ تناقض هستند و زیرمجموعههای آن ترس، ناامیدی و رنج را نشان میدهند که از بنیامین به «انسان» پیوند میخورد و مبین آن پارادوکسی میشود که همۀ انسانها از آن فرسوده شده و وامیمانند. از ارجاعات فراوان تاریخی و فلسفی اثر نیز نمیتوان چشم پوشید که مؤید سؤالات، تصاویر یا مفاهیم ثابتی هستند که در طول تاریخ با ذاتی یکسان اما به لباسهای مختلف تکرار شدهاند و آن را از زمان و مکان تهی کردهاند. تلاش رضایی راد برای قدسی نکردن فیگور بنیامین در قسمتهایی به بار مینشیند که بنیامین را در برابر فرانتس فن اوتو، استاد خود در کرسی فلسفه یا بازجوی فعلیاش در بازداشتگاه قرار میدهد که هر دویشان یک عکساند که شاید نگاههای متفاوتی به آنها خیره شده باشد. بازیگری که نقش سگ را بازی میکند در نیمۀ پایانی نمایش در هیئت همان فرشته در تابلوی معروف فرشتۀ تاریخِ پل کله قد راست میکند و این دوگانگی فرشته – سگ، ماتریالیسم – الهیات، تئاتر دراماتیک – تئاتر اپیک و بنیامینِ قهرمان – بنیامینِ قربانی، تماشاگر یا خوانندۀ امروزی را با خود و نسبتش با جهان مواجه میکند .«فرشتۀ تاریخ» با نشان دادن فرجامهای احتمالی برای بنیامین در گذار از این وقفه و خودکشی پیش از اعدام وی، به مذمت پرستش قهرمان یا قربانی تأکید میورزد. اجرا در جزئیات و کلیات خود خواهان انگیزش و بازآفرینی آن ژستِ توقفی ست انسانی، که شاید بنیامین در شبِ سیاهش بر دامنۀ کوههای پیرنه در نشان دادن آن توفیق داشت.