فراخوانفراخوان ادبی

فراخوان جایزه نویسندگی the alpine

شرح
این مسابقه توسط  Alpine Fellowship ، یک پروژه خیریه با هدف گسترده “ترویج فرهنگ و هنر” برگزار می شود.

موضوع امسال این است: “بخشش و عذاب”. در مورد موضوع در این لینک بخوانید.

همه ژانرها مجاز هستند. حداکثر ۲۵۰۰ کلمه برای هر اثر ارسالی.

متن ارسالی نباید به صورت چاپی یا آنلاین منتشر شده باشد، توسط خود مولف منتشر نشده یا در مسابقه دیگری پذیرفته نشده باشد یا حتی نباید راه یافته باشد.

هزینه ثبت نام:
ورود به رقابت رایگان است.

جوایز
• نفر اول: ۱۰،۰۰۰ پوند
• نفر دوم: ۳،۰۰۰ پوند
• نفر سوم: ۲،۰۰۰ پوند

آخرین مهلت ثبت نام: ۱ آوریل ۲۰۲۰ ( ۱۳ فروردین ۹۹)

چه کسی می تواند شرکت کند:
این مسابقه برای هرکسی از ۱۸ سال و بالاتر باز است.

وب سایت مسابقه
برای اطلاعات بیشتر به https://alpinefellowship.com/writing-prize مراجعه کنید

نوشته های مشابه

‫5 دیدگاه ها

  1. امید به آینده
    زینب مثل هروز بلند شد از خواب ،اما امروز تصمیم داشت که دنبال کار رود، فقط آبی به صورت زد ،اهالی خانه همه در خواب بودند،زینب یواش در پذیرایی که در اصلی بود به آرامی باز کرد وبعد از خروج در خانه را پشت سر بست، ورفت دنبال کار ، در خیابان لیستی در ذهن خود فراهم می کرد ، گزینه اول مهد کودک بود ، رفت رسید به مهدکودک ،وارد مهدکودک شد وباسلام کردن شروع به درخواستش کرد ، مدیر مهدکودک نیرو نمی خواست ، اما جوری حرف زد که زینب را ناامید کرد،همین که از مهد کودک خارج شد ، به گزینه بعدی فکر کرد ، رفت تا رسید به کانون توانبخشی ، در کانون را زد که یک دختر آمد وباسلام وبدون تعارف کردن به داخل مرکز- پرسید : بفرمایید؛زینب با جمع بندی حرفهاش گفت اومدم دنبال کار .
    -دختر گفت :اینجا احتیاج به نیرو نداریم اما فکر کنم خیابان پشتی مرکز توانبخشی دخترانه است که احتیاج به نیرو دارد .زینب رفت اما حس حالی نداشت رفت تا رسید به مرکز توانبخشی.زنگ در مرکز را فشار داد.یک خانم آمد دم در حیاط مرکز .باسلام علیک گفتن :زینب وشنیدن جواب از آن خانم .-زینب گفت :کار با مدیر مرکز دارم .-خانم گفت :بفرمایید :زینب باحس حال بی حال -گفت: دنبال کارم ..-خانم مدیر گفت :اینجا آشپزخانه است و رختشور خانه و قسمت بالا هم خانم های هستن قرص دارو و لباس های بچه ها رو عوض می کنند و در ضمن دارو بهشون می دهند . زینب فقط یک جمله از دهانش بیرون آمد من همه جوری هستم .-خانم مدیر گفت :خبرت می کنم …رفت رفت رفت تاروز موعود رسید، زنگ زدن -یک نفر پشت تلفن گفت :ما یکی رو برای رخت شور خانه می خواهیم زینب هم باکمی ذوق رفت وشروع به کار کرد روز ها وماه ها گذشت. شوهر ش به زور زینب رفت سربازی و زینب تحمل اطرافیان را به جون می خرید …گرچه هزینه معاش زندگیش به گردن کسی نبود اما اطرافیانش انتظار داشتن که شوهرش بماند ، وشاگردی مردم را بکند و خرج دوخانوار دیگر را بپردازو زینب حق هیچ انتقادی نداشت و حتی تصمیم زندگیش برعهده آنها باشد وزینب حق سکوت را داشت …اما زینب ننشست تا آنها از دست زینب رازی باشند .زینب با همکاری مادرش ،شوهرش را رازی کرد …. حالا زندگی زینب بهتر از آنها است که حق تصمیم گیری به زینب نمی دادند……

    1. این داستان کاملا واقعی است.اما احتیاج به علامت نگارشی دارد .نویسنده مرجان یوسفی اوروند۶۸
      خوزستان-مسجدسلیمان

  2. من هنوز نمی دونم برای این فراخوان ها می شه داستان ترجمه شده رو هم فرستاد؟ یا نه؟ چون در متن فراخوان اشاره ای نمی شه. لطفا راهنمایی کنید. سپاسگزارم.

    1. ما به عنوان نویسنده فارسی زبان ابتدا داستان را به فارسی می نویسیم و بعد به انگلیسی ترجمه و برای مسابقه ارسال می کنیم. تعداد کسانی که بخواهند از همان اول به انگلیسی بنویسند زیاد نیست.

      1. بسیار سپاسگزارم از راهنمایی شما. در عین حال این از نظر قوانین اون مسابقه اشکالی ایجاد نخواهد کرد؟

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا