حراجها به هنرهای تجسمی لطمه زده است
علی اکبر صادقی معتقد است که هنرمند با عشق به کار و هنری که دارد میتواند به مراتب بالایی برسد و و برای رسیدن به هنر باید با عشق سختی کشید و تلاش کرد.
مهدی درستی: دوستداران هنرهای تجسمی قطعا با آثار و هنر علیاکبر صادقی هنرمند سرشناس آشنایند. هنرمندی که از سن پایین کار خود را با نقاشی آغاز کرد و پس از آن با فیلمسازی، تصویرسازی، انیماتوری، گرافیک و… خود را محک زد و نشان داد که هنرمندی همه فن حریف و متخصص در شاخه های مختلف هنری است.
او این روزها نمایشگاهی از آثار خود را در موزه هنرهای معاصر تهران برگزار کرده است، نمایشگاهی که حاصل سالها تجربه و دشواریهایی است که برای رسیدن به جایگاه فعلیاش طی کرده است.
این نمایشگاه به پاس قدردانی از سالها تلاش هنری او در تولد ۸۰ سالگیاش شکل گرفته و مروری بر آثار و زندگی صادقی از گذشته تا به امروز است.
به همین مناسبت با علی اکبر صادقی درباره پروسه ای که طی این سال ها طی کرده و فعالیتهای هنریاش و همچنین این نمایشگاه در کافه خبر گفتوگویی کردهایم که در ادامه می خوانید.
ابتدا از چگونگی علاقهمندیتان به نقاشی شروع کنیم، چه زمانی این جرقه در ذهنتان خورد که در نقاشی استعداد دارید و شروعی زندگی تان شد؟
عموی من در سفارت انگلیس کار میکرد و برخی اوقات مجلات تایمز، لایف و … را برایم میآورد و من همیشه آنها را نگاه میکردم، یک روز یک مداد رنگی برایم آورد که سر آن سه رنگ قرمز، آبی و زرد بود. من با اینها شروع کردم به نقاشی کردن و خیلی برایم لذت بخش بود. این نقطعه عطفی در زندگی من بود، بعدها هم که مدرسه رفتم همه به من را اکبر نقاش صدا میزدند و این هنر زندگی اصلی من شده بود.
تا ششم ابتدایی هر سال قبول میشدم و جلو رفتم، به کلاس هفتم که آمدم علاقهام به نقاشی شدت پیدا کرده بود تا آنکه در این سال رفوزه شدم و پدرم خیلی از دستم عصبانی و نگران شد؛ من قول دادم که سال بعد هم جبران کنم اما تا کلاس نهم هر سال دو سه تا تجدیدی داشتم زیرا که تمام فکر و ذکرم را نقاشی گرفته بود و روز به روز بیشتر درگیر آن میشدم و در آن سال هم رفوزه شدم.
به قول سعدی هزار جهد به کردم که سر عشق بپوشم ولی نبود بر سر آتش میسرم که نجوشم، من مدام در حال جوشش بودم و از جوشش نمیافتادم. خلاصه در دوران متوسطه حسابی مشغول بودم و پیش آقای هاراپتیان به یادگیری آبرنگ پرداختم؛ آن زمان اگر در مدرسه نمایشی برگزار میشد طراحی صحنه و گریم آن را انجام میدادم و برخی اوقات هم نقش کوچکی بازی میکردم.
برخوردی که از سوی معلمان و مسئولان مدرسه با شما می شد چگونه بود؟
ما یک معلم زبان انگلیسی به نام آقای گرجی داشتیم که اهل تئاتر بود، در مدرسه سالنی بود که سن تئاتر داشت و قرار بود نمایشی درباره نادرشاه روی آن اجرا شود، من دکوری طراحی کردم، در اطراف صحنه تئاتر دو پرتره از پاگانینی و بتهوون بود و من دور آن قاب نقاشی کردم به شکلی که هرکس می دید فکر می کرد تابلو واقعی است. آقای گرجی هم ابتدا فکر کرد که تابلوست و وقتی بچه ها گفتند آن را من درست کردم باور نکرد و وقتی که مطمئن شد دیگر به من کار می داد و آخر سال هم یک نمره خوب از درس زبانی که خیلی در آن ضعیف بودم به من داد.
از کلاس چهارم متوسطه من به جلالیه که کارخانجات تازه در آنجا نمایشگاه میگذاشتند میرفتم و غرفهسازی میکردم و چون سر کلاس نمیرفتم به معلمان نقاشی هدیه میدادم تا من را پاس کنند تا اینکه در کلاس ششم متوسطه همه باور کردند که من به نقاشی علاقه دارم و به همین دلیل با من همراهی میکردند به نحوی که ششم متوسطه یک ضرب قبول شدم و با رتبه خوب وارد دانشگاه هنرهای زیبا شدم و در واقع این شروع فعالیت جدی من در حرفه نقاشی بود.
بخش عمده ای از فعالیت هنری شما به حوزه سینما و فیلمسازی اختصاص داشت، چطور از نقاشی به سینما رسیدید و جذب آن شدید؟
دانشکده را ۱۲ سال طول دادم که به سربازی نروم اما نشد و آخر هم مجبور به رفتن شدم، در همین سربازی بود که کلید فیلمسازی من زده شد. زمانی که کتاب «پهلوان پهلوانان» را برای کانون نقاشی کردم گفتند که صادقی را بیاورید که فیلم انیمیشن به سبک ایرانی بسازد و نامهای نوشتند و من از پادگان به کانون رفتم.
یک نوشتهای به من دادند که مربوط به انیمیشن «هفت شهر بود» نه شباهتی به سناریو داشت و نه چیز دیگری، من هم اصلا سینما و به خصوص انیمیشن بلد نیستم و با مسایل فنی آن آشنایی نداشتم ولی به هر زحمتی که بود آن را ساختم. البته نقاشی و پرسوناژهایش خوب شده بود اما اشکالات سینمایی به آن وارد بود، سال بعدش به صورت جدی چند ماهی مطالعاتی در حوزه سینما انجام دادم و دیگر با سناریو، دکوپاژ و… آشنا شدم و توانستم فیلم «گلباران» را که اثر موفقی هم بود بسازم و تا پنج فیلم دیگری که پس از آن ساختم خیلی موفق بودند و جوایز زیادی گرفتند.
پس از انقلاب فعالیت فیلمسازی و سینما را کنار گذاشتم تا اینکه ۱۰ سال پیش کانون پیشنهاد ساخت فیلمنامهای با عنوان «اعتلاف» را به من داد، آن موقع ۴۰ تابلو به نام اعتلاف نقاشی کرده بودم که محوریت آن موضوع سیب بود، آنها را اسکن کردم و حرکتهای انیمیشنی به آن اضافه کردیم. با وجود موفقیت فیلم اما من راضی نبودم، بیشتر مانند یک گل مصنوعی برایم بود و ارتباطی با کار برقرار نمیکردم. نقاشی شور و هیجان دیگری برای من داشت و خیلی فرق میکرد.
شما از جمله هنرمندان چند بعدی هستید که در شاخه های هنری گوناگون تخصص دارید، چطور از نقاشی این انشعابها شکل گرفت؟ چگونه توانستید این هنرها را مدیریت کرده و در همه شان به سطوح بالایی برسید؟
من در سال ۱۳۳۷ که وارد دانشگاه هنرهای زیبا شدم کلاکتهای سینمایی میساختم و اولین کارم به فیلم «ولگرد» مربوط میشد، کارم هم گرفته بود و برای حدود ۱۵۰ فیلم ساختم. یک سال بعد یکی از دوستان مجسمه سازم به من گفت صادقی ویترای میدانی چیه؟ من هم تعریف تئوریک آن را گفتم، به من پیشنهاد داد ساخت ویترای داد و من شروع به تمرین کردم، در نهایت خمیری اختراع کردم که وقتی روی شیشه میگذاشتیم برجسته میماند که خیلی گرفت و سفارشهای زیادی داشتم، در همین میان من کارهای زیادی در زمینه طراحی پوستر، آرم، جعبه سازی و… انجام میدادم. اصولا آدمی بودم که مدام کارهای مختلفی را تجربه میکردم. از کودکی در خانه نجاری میکردم و برای خواهرم مبل و صندلی کوچک میساختم و بزرگتر که شدم برای آنها لباس می دوختم، به نظرم آدم باید نحوه کار با هر چیزی را بداند، نسبت به همه چیز شور و علاقه خاصی داشته و دارم و همین مسئله عامل موفقیتم در شاخه های مختلف هنری شد.
۱۲ سالم بود که از پدرم خواستم صحبت کند تا در نجاری سرکوچهمان شاگردی کنم، صبح تا شب در آنجا میخ صاف میکردم که البته تابلوی میخها در نمایشگاه هم از همین جا نشات گرفته است. اما زمانیکه میخ صاف میکردم تمام حواسم به چگونگی کار نجار بود تا یاد بگیرم، الان هم هرکسی که کاری انجام میدهد با دقت تماشا میکنم تا یاد بگیرم، حتی مدتی آرایشگری هم یاد گرفتم و سابقه بنایی، باغبانی و… را دارم.
هرچیزی را من با دقت زیاد نگاه میکنم و در ساختار آن عمیق میشوم، چند وقت پیش برگی را دیدم که سبزینهاش از بین رفته بود و وقتی به ساختارش نگاه کردم دیدم یک دنیای گسترده است و مانند انسان حیات و مرگ دارد. همه چیز این جهان برای من درگیرکننده است.
این نگاه وسیعی که به جهان دارید تا چه اندازه در کار و هنر شما نمود پیدا کرده است و از آن در خلق آثاری هنری تا استفاده کردهاید؟
من گفتم زمانیکه مردم روی سنگ قبرم بنویسند که تولد منهای بینهایت و وفات به اضافه بینهایت، من به بی نهایت خیلی فکر میکنم و در بعضی از کارهایم هم از آن استفاده میکنم.
اولین جرقهای که در ذهن هنرمند زده شد فقط هنر است، برای آنکه این جرقه به هنرمند میگوید باید چه مراحلی را طی کنی تا به مقصود برسی، همان لحظه هنر است و مابقی صنعت هنر است. هنر سه وجه دارد، مبانی، صنعت و خلاقیت که خیلیها به خلاقیت خیلی زود میرسند و خیلیها اصلا نمیرسند. برای رسیدن به خلاقیت آدم باید تشنگی بکشد زیرا هنر مانند یک سراب است و هرچه تلاش میکنیم برای رسیدن به آن امکان پذیر نیست چون که هنر بینهایت است، در هنر باید تلاش کرد و سختی کشید آن هم از نوع عاشقانهاش.
در دنیای امروز شاهد تک تخصصی بودن آدمها هستیم، اما رازی که اگر شما بخواهید به نسل جوانی که علاقه مند است تا همانند شما در رشته های مختلف هنری متخصص شود چیست؟
فقط عشق، باید نسبت به کاری که میکند عشق داشته و محسور باشد و چیز بیخودی به خورد مردم ندهد اینطور کارش به دل مخاطب مینشیند. خیلیها به من پیشنهاد کار با پولهای زیاد میدهند اما من میگویم بنده کسی نیستم و باید ایدهها و افکار خودم را پیاده کنم. وقتی کسی هم سفارش میدهد من چون نمیتوانم کار سفارشی کنم نمیپذیرم.
برای کانون هم که کار میکردم هیچگاه استخدام نشدم و در تصویرگریهای که برای کتابها انجام می دادم در آغاز طی می کردم که همان که من میکشم را باید قبول کنند، این مسئله در فیلمهایم هم هست و هیچ وقت کپی نکردم. حالا مثلا میگویند صادقی از مینیاتور و نقاشی قهوه خانهای الهام گرفته است، من هیچوقت از آنها تقلید نکردم زیرا که در جوانی به دلیل علاقه، مدام در قهوهخانه به این نقاشیها نگاه میکردم این به صورت ناخودآگاه در ذهن من تاثیر گذاشته است. من نقاشی ایرانی با دنیای امروز را خلق کرده و میکنم، این به نظرم یک جهشی در نقاشی خاص ایرانی بوده است.
به عنوان یک هنرمندی که دوران قدیم را دیده و در آن زمان بزرگ شده و در عصر حاضر زندگی می کند، چگونه توانستید هنر سنتی را به نحوی امروزی و جدید نمایش دهید که نسل امروز هم با آن ارتباط برقرار کند؟
به من می گویند سورئال هستی، در حالیکه اگر با مفهوم سورئال در فرهنگ غربی آشنایی داشته باشند متوجه میشوند که کارهای من با این مفهوم تفاوت زیادی دارد، ممکن است من در کارهایم از عرفان ایرانی الهام گرفته باشم اما اینکه من را با سالوادور دالی یا ماگریت مقایسه میکنند درست نیست، فردی که به هنر وارد باشد متوجه میشود که تفاوتهای زیادی وجود دارد.
نکته دیگر این است که من خودم را تکرار نمیکنم چندین سال با قلم کلاسیک کار کردم و ناگهان به مدت یک سال افسرده شدم و بوم جلویم بود اما هیچ ایدهای به ذهنم نمیرسید، به زور هم که نباید نقاشی کرد و باید واقعا مانند آبشار سرریز شود. در این یک سال حدود ۲۰۰ صفحه متنهای شعرگونهام را نوشتم و با نام «گیج» به چاپ رساندم که واقعا نامش تداعی کننده همان حال من است.
هنرمند باید با عشق کار کند و خودش را لوس نکند که مثلا فلان رنگ را برای عشق زیرخاکسترم گذاشتم یا …، نکته دیگر اینکه هنرمند نباید به مخاطب درباره اثر خط فکری بدهد بلکه باید بگذارد آزادانه تفکر کند. من برای همین روی تابلوهایم اسم نمی گذارم.
به سراغ نمایشگاه آثار شما در موزه هنرهای معاصر برویم، چطور شد که تصمیم به برگزاری چنین نمایشگاهی گرفتید؟
آن زمان که نگارخانه سبز را داشتم سالی یک بار نمایشگاه آبرنگ برگزار میکردم و پس از آن فقط یک بار در گالری گلستان مجموعه آثار میخهایم را به نمایش گذاشتم و دیگر هیچ نمایشگاهی برگزار نکردم.
لزومی برای برگزاری نمایشگاه نمی دید؟
بله، بعد هم من چون خودم را تکرار نمیکنم، برای نمایش آثار به نتیجه نمیرسیدم. پنج شش ماه پیش آقای ملانوروزی پیشنهاد برگزاری نمایشگاه آثار را دادند و اشکان پسرم خیلی زحمت کشید و تمام کارهای نمایشگاه و طراحی های مدنظرش برای نحوه نمایش آثار را انجام داد و تمام کارها را از صفر تا صد از جمله رنگ آمیزی دیوارها را خودمان انجام دادیم.
موزه هنرهای معاصر همکاری نکردند؟
هیچ، حتی یک ریال کمک نکردند. اشکان هم یک روز آمد و گفت ۳۵۰ متر پارچه خریدم که باید شعرهایت را روی آن بنویسی، من گفتم نمیتوانم در این سن وسال کار سختی است اما زیر بار نرفت و در نهایت یک ماه تمام من مشغول نوشتن شعرهایم بودم که در نهایت هم بسیار زیبا به نمایش گذاشته شد.
دو پسر دیگرم هم چاپ و انتشار کتاب و ساخت ویدئو کلیپ نمایشگاه را برعهده گرفتند. اما با وجود تمام کار و سختیهایش خوشبختانه استقبال خوبی که از سوی مردم شد واقعا برایم افتخار آمیز بود و خیلی سپاسگزارم. مخصوصا جوانهای ما که خیلی خوب هستند و عاشقشان هستم.
جوانان ما امروز به واسطه گسترش شبکه های ارتباطی با آگاهی و دانش هستند. به عنوان مثال خاطره ای تعریف کنم، مشغول طراحی یک تابلوی بزرگ برای رونمایی روز اختتامیه هستم که پای دیو یک شوار جین است، یک مارک برای شلوار میخواستم نمیدانستم که چه طور پیدایش کنم وقتی به پسرم گفتم بلافاصله سرچ کرد و برایم آورد دیدم همان چیزی است که مدنظرم بود. اما آن زمان که ما طراحی میکردیم به این راحتی نبود، مثلا حروف دو میلیمتری را کنار هم میچیدیم تا شکل درست شود و… اما الان همه چیز در چند ثانیه در دسترس است. ما واقعا آن موقع برای خلق اثر و خروجی آن خیلی زحمت می کشیدیم.
در برخی از آثارتان چهره خودتان در را غالب های مختلفی طراحی کردید، علت آن چیست؟ از ماجرای علاقه تان به سیب که در اکثر آثارتان حضور دارد برایمان بگویید.
در تعدادی از آثار در آینه خودم را نگاه کردم و سپس پرترهام را کشیدم، اما آدم بیشتر از هرکسی خودش را در آینه میبیند و من نقاشهای زیادی را دیدم که غیرارادی پرسوناژهایی از خود را می کشیدند و من هم به صورت ناخودآگاه در آثارم هستم. حتی زنانی که در برخی از آثارم دیده میشوند را هم از چهره خواهران و همسرم الهام گرفتم.
سیب یک داستان جالبی دارد، من در آتلیهام یک کروات و پیراهن داشتم و صبح پدرم زنگ میزد و می گفت اکبر عصر میخواهیم برویم خواستگاری و من آنها را می پوشیدم. حدود ۱۴، ۱۵ خواستگاری رفتم و به پدر گفته بودم که اگر سیب را گاز زدم یعنی از طرف خوشم آمده است در خواستگاری آخر بود که من سیب را گاز زدم و واقعا بهترین فرد را انتخاب کردم زیرا که تمام زندگی ما را ایشان میگذراند و من فقط میروم نقاشی می کنم و میایم و ما ۵۱ سال و نیم است که در کنار هم خوشحال و شاد هستیم.
از نگارخانه سبز بگویید، چگونه تصمیم به راه اندازی اش گرفتید و چطور شد که دیگر فعالیت خود را در آنجا ادامه ندادید؟
یک روز خانم گلستان به آتلیه من آمد و گفت صادقی تو که چنین مکان مناسبی داری چرا اینجا را گالری نمیکنی؟ من فکر کردم دیدم پیشنهاد بدی نیست و تصمیم گرفتیم آنجا را به گالری تبدیل کنیم و اولین نمایشگاه را هم با نمایش آثار چهار هنرمند سرشناس آن زمان مرتضی ممیز، غلامحسین نامی، مرتضی کاتوزیان، شباهنگی و خودم برگزار کردیم و فعالیت را تا ۱۰، ۱۲ سال پیش ادامه دادیم.
بعد متوجه شدم که گالریدار نبودم، یک گالریدار از صبح مدام در حال تماس و ارتباط با یک مجموعه دار، هنرمند و… برای برگزاری نمایشگاه باشد. من بلد نبودم و بعد هم شلوغی شهر و… اینها باعث شد تا من آنجا را رها کنم و در طبقه دوم خانه خودم یک گالری ایجاد کنم.
شما تجربه کار در کانون قبل و بعد از انقلاب را دارید به نظرتان این مرکز فرهنگی تا چه حدی توانسته در جهت رسیدن به هدفی که برای آن پایه گذاری شده گام بردار و رشد کند؟
خیلی سعی میکنند، من این را قبول دارم اما ما آن زمان آزادی داشتیم و همه کسانی که آنجا کار میکردند به فکر پول نبودند بلکه از سر علاقه مشغول بودند. بسیاری از هنرمندان سرشناس ما مانند کیارستمی، بیضایی، کیمیایی، فرشید مثقالی، مرتضی ممیز و… از آن دوره بیرون آمدند.
رکود در یک جریانی پیش بیاید برای رسیدن دوباره به نقطه آغاز کار سخت و طولانی در پیش دارد و پس از انقلاب هم رکودی ایجاد شد زیرا سختیهایی وجود داشت و باید فکر بودجهها را میکردند و سخت بود. کانون خیلی تلاش میکند به آن دوران برسد مانند بخش سینماییاش اما بودجه ندارند، به عنوان مثال یک اقدام ارزشمند برای من انجام دادند و فیلم های من را شست وشو داده و بازسازی کردند که سپاسگزارم
رفاقت شما با عباس کیارستمی سابقه طولانی دارد، چطور باهم آشنا شدید و این رفاقت عمیق شکل گرفت؟
آن زمان شور و عشق ما به کار خیلی زیاد بود و خسته نمیشدیم، یادم هست هر روز صبحها به دانشگاه میرفتم و عصر به بعد تا پاسی از شب در آتلیه مشغول کار بودم. چند شب در هفته تنها با کیارستمی به سینما میرفتیم، دوست ۶۲ ساله من بود. او ۱۷ سال داشت که وارد دانشگاه هنرهای زیبا شد و من ۲۰ سالم و دو سال هم که رفوزه شدم هم مقطع شدیم، آشناییمان اما به قبل از دانشگاه برمیگشت که برادرخوانده او با من همکلاسی بود و مسبب آشنایی ما شد و اینطور بگویم که ۲۴ ساعته باهم بودیم و به طبیعت می رفتیم، نقاشی می کردیم و…
مدت هاست وضعیت هنرهای تجسمی تعریف چندانی ندارد و حال آن خوب نیست به نظر شما که سال ها در این اتمسفر نفس کشیدهاید مشکل کجاست و چگونه باید آن را حل کرد؟
یکی از اشکالات فضای تجسمی ما حراجها هستند، حراجها خیلی به هنرهای تجسمی لطمه زده است. حراج نباید تاثیر بد روی هنرمندان داشته باشد والا خوب است. اما به عنوان مثال در حراجها میبینند که فلان تکنیک کار فروش خوب داشته است، آن وقت همه هجوم میبرند به آن سبک و شیوه تا اثرشان فروش بالایی داشته باشد.
متاسفانه یکسری آدمهایی که آنقدرها در زمینه هنری جایگاهی ندارند در این حراجها بزرگ میشوند. من هیچ وقت در حراجی دبی شرکت نکردم و در حراج تهران هم با اصرار دو اثرم را بردند زیرا کار من حراجی نیست اگر کسی تابلو را دوست دارد خریداری میکند.