مشکلی که با اکثر شاعرانی که میشناسم پیدا کرده ام،
این است که
آنها هیچوقت یک شغل هشت ساعته نداشته اند
و هیچ چیزی نیست
که مثل یک شغل هشت ساعته
واقعیتها را
برای آدم
قابل لمس کند.
اکثر این شاعرانی که میشناسم
ظاهراً در فضا،
تنها زندگی میکنند
اما
این درست نیست.
بنابراین:
پشت آنها
یکی از اعضای خانواده هست
معمولا همسر یا مادر
که روحشان را
پشتیبانی میکند.
و
هیچ جای تعجبی نیست
که آنها
خیلی ضعیف نوشته اند:
آنها از ابتدا
در مقابل واقعیات
محافظت شدهاند
و هیچی نفهمیدهاند
جز سر ناخنهایشان
و موهای ظریفشان
و غدد لنفاویشان.
کلماتشان
زندگی نشده، تجربه نشده،
نادرست،
و بدتر از همه
طبق معمول
خیلی ملال آور است.
نرم و ایمن
دور هم جمع میشوند
تا دسیسه چینی کنند،
نفرت ورزند،
و شایعه بسازند،
بیشتر این شاعران آمریکایی
در حالیکه وانمود میکنند
که بزرگ هستند،
استعداد هایشان را
به زور و فریب جلو میبرند.
شاعر؟:
این واژه باید
دوباره تعریف شود.
وقتی این کلمه را میشنوم
دل و روده ام بالا میآید
انگار حالم دارد بهم میخورد.
بگذار پردهی نمایش
برای همیشه
برای آنها باشد
چون من نیازی ندارم که
بین تماشاچیان نمایششان باشم.