مجسمهای برای نابینایان
[توضیح عکس عنوان؛ جلد کتابی که بطور خاص به واژگان و معنای آنها میپردازد و با اینحال هیچ واژهای بر جلدش وجود ندارد]
بخش اول:
در سال 1978 نامهای بهدست موزۀ هنر فیلادلفیا در خطاب به کیوریتور بخش هنر قرن بیستمشان اَن دِهارنونکورت1 ( که نویسندهاش برایان مورگان2 به اشتباه نام او را دِهارنومکورت نوشته بود) رسید. متن نامه که در زیر آمده است خود گویای همه چیز است. خانم اَن دِهارنونکورت که بعدتر در 1982 مدیر موزه شد و تا زمان مرگش در 2008 در این سمت باقی ماند هرگز به این پیام پاسخی نداد.
(متن نامه _ به تاریخ 26 فوریه 1978)
خانم اَن دِهارنومکورت
کیوریتور محترم موزۀ هنر فیلادلفیا
این نامه بیانگر تلاش من برای بازکردن کانال ارتباطی و گفتوگو در خصوص مجسمهای است که در مالکیت من قراردارد. اطلاع دارم که شما کیوریتور مجموعۀ لوئیز و والتر آرِنسبرگ هستید. بهتازگی کتابی از سیدنی گیست3 دربارۀ مجسمۀ کنستانتین برانکوزی4 میخواندم – و در کمال تعجب به عکسی از «تخممرغی» مرمری برخوردم با عنوان مجسمهای برای نابینایان5. این تخممرغ دقیقا مشابه تخممرغی است که برای هشتاد سال در خانوادۀ من بوده است. من شروع به انجام تحقیقاتی در خصوص برانکوزی و تخممرغش کردم، و به این حقایق جالب توجه رسیدم. برانکوزی تخممرغش را در 1916 ساخت، جد من پیتر فینک6 (1847- 1941)، تخممرغ سفید مرمریاش را در حدود سال 1898 ساخت. ابعاد تخممرغ فینک پنجونیم در سهونیم، و تخممرغ برانکوزی دوازده درشش است. برانکوزی در پستیسانی-گورک7 در رومانی بدنیا آمد، و جد من در تیمیسوآرا8، که این مناطق در رومانی تنها 175 کیلومتر با یکدیگر فاصله دارند. میدام که برانکوزی در 1904 این منطقه را بهقصد پاریس ترک کردم؛ آیا این احتمال وجود دارد که برانکوزی بین 1898 و 1904 با فینک تماس گرفته باشند، و فینک الهام بخش برانکوزی برای ساخت «مجسمهای برای نابینایان» در 1960 بوده باشد؟ پرسشی که صادقانه قصد پرسیدنش را دارم این است که چه چیزی درخصوص برانکوزی وجود دارد که تخممرغش را اثری هنری شایستۀ نمایش در یک موزه ساخته و تخممرغِ فینک را نه؟ اگر شما نیز با من موافقید که این مورد درخور توجۀ بیشتری است، خوشحال خواهم شد که دوباره با شما پس از شنیدنِ نظرتان در ارتباط باشم. باید اعتراف کنم که بهشخصه هرگز تخممرغِ برانکوزی را از نزدیک ندیدهام؛ اما تخممرغِ ساختۀ جدم خطوط روان و باظرافت یک هنرمند را در خود دارد. منتظر پاسخ شما هستم.
ارادتمند
برایان اچ. مورگان
[و این نامه نقطۀ آغاز همه چیز بود]
برگردیم به 2016 یعنی هنگامیکه هنرمند لنکا کلیتون9 این نامه را در آشیو موزه پیدا کرد، نامهای که الهام بخش او برای خلقِ پروژهای باعنوان «مجسمهای برای نابینایان»، به تأسی از مجسمۀ مورد بحث برانکوزی، شد. کلیتون نسخۀ رونوشتی از این نامه را برای 1000 نفر از کیوریتورها، مدیران موزهها و دیگران فرستاد و از آنها خواست که پاسخ برای آن بنویسند. او 179 پاسخ دریافت کرد؛ که با وجود آنکه درصد بالایی نیست اما برای یک نمایشگاه و حتی گردآوردنشان در یک کتاب کافی بود. این کتاب که «مجسمههایی برای نابینایان» نام دارد حالا در آتلانتا و نیویورک سیتی توسط انتشارات J&L در حال چاپ شدناست، که بطور تخصصی بهچاپ آثاری اشتغال دارد که یا دربارۀ هنرمندان معاصر است و یا توسط آنها نوشته شده.
نگارندۀ این سطور هنوز یکبهیک نامهها را نخواندهاست، و در حقیقت تا هنگامیکه خود یکی از آنها را بنویسد قصد انجام اینکار را ندارد. گزیدهای از این نامها در وبسایت خانم کلیتون وجود دارد و نگارنده نگاهی به برخی آنها انداخته است، اما در اینجا تنها میخواهد که به این موضوع چنانچه این نامهها به آن پرداختهاند بپردازد، بدون دادههای چندانی در خصوص آن از طرف همقطارانش. شاید آنچه در ادامه میخوانید بیشازحد لزوم بنظر برسد و یا ممکن است مواردی وجود داشتهباشند که از نظر 179 نفر از اساتید هنرِ 12 کشور دور مانده باشد! پاسخ نگارنده به برایان مورگان بخش دوم این مطلب را تشکیل خواهد داد.
مجسمههایی برای نابینایان پروژۀ مفهومی شگفتانگیزی است همسو با گفتۀ سول لِویت10 [هنرمند مفهومی و مینیمالیستِ آمریکایی] مبنی بر آنکه: «ایده مبدل به ماشینی میشود که هنر را میسازد» (برگفتۀ از مقالاتی در خصوصِ هنرمفهومی، 1968). کفیتِ و ماهیتِ ماورایی آن – هنری که دربارۀ معنایِ هنر است – دقیقا درست است. تعابیر و تفاسیر شخصی لزوما برابر نهادۀ یک پاسخ قطعی نیستند، و ازاینرو این پرسشی است که گشوده باقی میماند. آیا پاسخها اصلا آن چیزیاند که بهدنبالش هستیم؟ تاریخ هنر گفتوگویی است در خصوص آنکه چه کیفیاتی هنر است و کدام هنرمندان مورد احترام. نظریۀ هنر نیز تا حد بسیاری همین است، تنها توجۀ کمتری به ارزشگذاری تاریخی هنر و هنرمندان دارد. نگارندۀ این سطور مشتاق درنگ کردنِ در این ایدهها و بیان نظرات خود است، کاری که شاید به طرح یک یا دو نظریه نیز بیانجامد. بلاگی این چنینی باید دفترچهای باشد که خط خطیهایش چه پیشپا افتاده و چه پرمغز امکانی برای انتشار عمومی داشتهباشند.
بخش دوم: پاسخ به پرسش برایان اچ. مورگان
آقای مورگان عزیز
در کتاب دومِ اعترافاتِ سنت آگوستین11 داستانهایِ معصیتهای پیشین او بازگویی شدهاست. یکی از مشهورترینِ این روایتها مربوط به دوران نوجوانی اوست. آنها یک روزغروب هنگامی که با دوستانش بیرون هستند تصمیم میگیرند گلابیهای درخت همسایه را بدزدند، «یک درخت گلابیِ… پر از میوه، که نه رنگشان و نه طعمشان اغوایشان نکرده بود،” و گلابیها را جلوی خوکها بریزند. هیچی نیتی در این کار جز تفریح و شادیِ جوانی نبود، اثباتی بر این ضربالمثل قدیمی که «شیطان برای دستهای بیکار کار میتراشد.» آگوستین سالها بعد که این اتفاق را بیاد میآورد از پشیمانیِ عمیقش با خدا سخن میگوید. «گلابیهایی که دزدیدیم زیبا و لطیف بودند، چرا که آفریندههای تو بودند…»
نامگذاری چیزها بغایت مهم است. هیچکس نمیتواند به گلابیهایی که حتی به درد خوکها هم نمیخورند و گلابیهای زیبایی که خدا آفریدهشان نگاه کند و یک چیز را ببیند. ما با واژگانی که بکار میبریم، ماهیتِ چیزها را در ذهننمان دگرگون میکنیم. ما خالق معنا هستیم حتی زمانیکه دیگران ممکن است هیچ [معنایی] نیابند. این کارِ منتقد، مفسر و مبلغ است. ما واژگان و تاریخمان را از طریقِ واژگانی که انتخاب میکنیم درمیان میگذاریم.
تو از تخممرغِ جدت بعنوان مجسمه صحبت میکنی، که نشان میدهد آن را هنر بهحساب میآوری. با این حال تو او را یک هنرمند نمینامی. شاید که من دارم بیش از اندازه مته به خشخاش میگذارم و نقطۀ ابهامی که جسارت یک نامه بر آن تأکید کرده را بزرگ میکنم. البته که هرآنچه قصد و نیت فینک بوده هنر است. تو این نام را بر آن گذاشتهای. اما ما میان آرتی که حروف اولش را کوچک مینویسیم (art) و آرتی که حرف اولش را بزرگ مینویسیم (Art) تمایز قائلیم، که این کار بههمان اندازه که راهگشاست مشکل آفرین است.
برانکوزی اثرش را به همان روشی نامگذاری کرد که حرف اول آرت بزرگ نوشته میشود (گرچه که در مورد مجسمههایی برای نابینایان این اطمینان خاطر وجود ندارد) و در مقام یک هنرمند در زمان زندگیاش شناخته میشد. عنوان فینک [برای اثرش]، البته در صورت وجود، گمشده است. «تخممرغ» چیزی را به ذهن متبادر میکند، افزون بر آن توصیفگر نیز هست. این واژۀ ورایِ توصیفِ شکل بیرونیِ تخممرغ می رود («بیضی» عنوانی است که میتوانست باعث شود حتی انتزاعیتر هم بنظر برسد) تا به فرآیندهایی مولد اشاره داشته باشد، یا تخممرغی آبپز شده که منتظر است پوستکنده و برای ناهار خورده شود. آیا منبع الهامی در محلی که این دو نفر میزیستهاند وجود داشته است، چیزی فراتر از بدیهیات؟ و یا اینکه این همان «نابغهها مثل هم فکر میکنند» است؟
هنر همه جا هست – منظور همان آرتی است که حرف اولش را کوچک مینویسند. این هنر همان دودلهایی12 است که بههنگام مکالمه وقتی در یک جلسه یا پشت تلفن گیرافتادهایم میکشیم. این هنر خطخطیهایِ یک بچۀ دوسال روی یخچال است. آن اندازهای که ما جهانمان را تزیین میکنیم هیچ گونۀ دیگری نمیکند. شاید این کار یکی از ضرورتهایِ تمدنمان باشد. اما بیشترِ چنین نوعِ هنری بد است، اغلب آرتیستها سزاوار آن نیستند که Artist نوشتهشوند. این وظیفۀ دیگران است که چیزی را آرت، با حرف اول بزرگ (Art)، بنامند و نه تنها آرت با حرف اول کوچک (art). چیزی که مایۀ سرخوردگی و ناکامی ابدی آرتیستهاست.
اما پرسش شما فراتر از نامگذاری صرف رفته است و این مسئله را مطرح میکند که آیا این هنری است که ارزش ورود به یک موزه را دارد. این موضوع دیگری است. هنرمندان خالق هنرند، اما همیشه هم خالق هنری نیستند که ارزش ورود به موزهها را داشته باشد. آثار هنری بد و بیکیفیت زیادی از هنرمندان بزرگ وجود دارند، که بعضیهاشان در مجموعههای موزهها قرار دارند. بههمین ترتیب، آثار فوقالعادهای وجود دارند که ناشناختهاند زیرا استثناهایی هستند آفریدۀ دستِ هنرمندانی گمنام. هدف موزهها از جمعکردنِ مجموعههاشان شرح روایتهایی است که برای بازگوکردن انتخاب کردهاند، تأیید تعاریفِ مشترکشان است، که گاهی بهمعنایِ خرید اثری کمکیفیت برای پر کردنِ یک جای خالی است. نداشتن اثری از پیکاسو در گالری موضوعی است که باید به آن توجه شود، اما نداشتن اثری از فینک چه؟
میتوانستم بهانه بیارم. تخممرغ فینک برای آنکه سزاوار اختصاص فضایی در گالری به آن باشد قدری کوچک نیست؟ این بدان معناست که برای چنین فضایی ساخته نشدهاست. آیا او هرگز در تلاش برای معرفی اثرش در دنیایی بزرگتر بوده یا این کار برایش فقط تفریحی بوده که در خلوت خود انجام میداده است؟ بهترین آثارهنری در حکم موهبتی هستند شخصی که به ما ارزانی داشته میشوند، چیزی که با ما و شاید با دیگران سخن میگوید. تاکری13 چیزی شبیه به این دربارۀ «سرود کریسمسِ» دیکنز گفته است، و من آن را حقیقتی عالمگیر میدانم. گرچه هنر، چیزی است الهی (اگر اعتقادهایتان این ایده را دربرگیرد) که به آن بعد انسانی داده شده است. باوجود آنکه هرگز تخممرغ فینک را ندیدهام، تصور میکنم که آن را در دستانم گرفتهام و در شگفتم که چه برای گفتن به من دارد.
موزهها ساختۀ دست انسان و واث تمام کمبودها و کاستیهایِ افراد و اجتماع بعنوان یک کل هستند. هرآنچه که باعث فراموشیِ فینک توسط تقریبا تمام عزیزانش و وارد نشدن نامش در تاریخ هنر گشته لطمه و خسارتی است که به ما وارد شده است. امیدوارم که تخممرغ فینک برایتان همچنان عزیز و گرامی باقی بماند، حتی اگر برای هیچکس دیگری ارزشی نداشتهباشد، آن را (Art) هنر با حرف بزرگ بنامید.
ارادتمند
استفان پرسینگ
- Anne d’Harnoncourt ↩︎
- Brian H. Morgan ↩︎
- Sidney Geist ↩︎
- Constantin Brancusi ↩︎
- Sculpture for the Blind ↩︎
- Peter Finck ↩︎
- Pestisani-Gorque ↩︎
- Timisoara ↩︎
- Lenka Clayton ↩︎
- Sol LeWitt ↩︎
- Confessions, Book II, St. Augustine ↩︎
- Doodles ↩︎
- Thackeray ↩︎