مقاله ادبی

اگزیستانسیالیسم

نویسنده مهیار خانبابائی

اگزیستانسیالیسم، مکتبیی که حتی تلفظ نامش هم نیاز به تمرین دارد، چه برسد به فهمیدن حرفش! اما نترسید، امیدوارم با این لحن و زبان ساده‌ای که توضیح دادم، بتوانید به سادگی با اگزیستانسیالیسم کنار بیایید. این متن کمی طولانی است، اما برای فهم این مکتب، واقعا لازمه. بنابراین امیدوارم با توجه و حوصله، این بخش را بخوانید و از فهمیدنش لذت ببرید.

از معنای کلمۀ «اگزیستانسیالیسم» شروع می‌کنیم. این کلمه، در انگلیسی «Existentialism» نوشته می شود و به ریشۀ «Existence» به معنای «وجود» باز می گردد. اگزیستانسیالیسم، اصالت وجود، هستی‌گرایی، مکتبی است که به تقدم «وجود» اشاره دارد. اما تقدم بر چه چیزی؟ تقدم بر ذات، یا همان ماهیت انسان (بعدا با این جمله کار داریم، پس آن را به خاطر بسپارید — جملۀ شمارۀ یک) به گفتۀ پی‌یر دو بوادفر، اگزیستانسیالیسم با گفتۀ معروف سقراط، «خود را بشناس» شروع می شود. بر اساس عقیدۀ اگزیستانسیالیسم، زندگی بی‌معناست و هدف از پیش ‌تعیین ‌شده‌ای ندارد، مگر آنکه خودِ شخص به آن معنا ببخشد. برخی تصور می کنند اگزیستانسیالیسم با پوچ‌گرایی یکی است، اما اینطور نیست. پوچ‌گرایی، زندگی را بی‌معنا می پندارد. اما بر اساس فلسفۀ اگزیستانسیالیسم، این انسان است که باید به زندگی معنا بخشد و هدف زندگی‌اش را بسازد. فلاسفۀ اگزیستانسیالیسم را «فلاسفۀ هستی» می نامند. اگزیستانسیالیسم، یکی از اولین مکاتب فلسفی است که به ادبیات راه پیدا کرد – با کتاب «تهوع» از «ژان پل سارتر». پیش از این، هیچ کسی این فلسفه را در قالب یک رمان ادبی بیان نکرده بود.

سورن کی‌یِرکِگور، یکی از فلاسفۀ اگزیستانسیالیست، را می توان اولین کسی دانست که سوالات اصلی این مکتب را مطرح کرد، او در نامه‌ای می نویسد: «آن‌چه که در فکرم برایم نامشخص می‌نماید، این است که چه باید بکنم، نه آن‌چه باید بدانم، مگر دانشی که مقدم بر هر عملی است. باید بفهمم که خداوند واقعاً از من چه می‌خواهد تا انجام دهم: آن چیز، آن است که حقیقتی را که برای من حقیقت است، بیابم، آن معنی‌ای که برایش می‌توانم زندگی کنم و بمیرم را بیابم … مسلماً انکار نمی‌کنم که هنوز ضروریت دانش و این‌که توسط آن، کسی می‌تواند فراتر از باقی انسان‌ها عمل کند را، درک می‌کنم؛ اما دانش باید در زندگی من به‌کار آید، و هم‌اکنون این مهم‌ترین چیز از دید من است.»

حال نوبت به مقایسۀ دو گروه اگزیستانسیالیست‌ها، «اگزیستانسیالیسم مسیحی» و «اگزیستانسیالیسم بی‌خدا» است.

بنا بنظر فیلسوف‌های اگزیستانسیالیست مسیحی انسان‌ها نباید درگیر تن جسمانی خود، شرایط زندگی و هر چیز از این دست شوند، بلکه باید خود را تصویری از خداوند بدانند که بنیان‌گذار عمل آزاد و خلاق بوده است.

اگزیستانسیالیست‌های بی‌خدا، اگرچه آن ها نیز به شرایط زندگی معتقد نیستند، اما خود را تصویری از خدا نمی‌ دانند و تنها می گویند «وجود» انسان بر «ذات» اون تقدم دارد. به این معنی که انسان تنها به این دلیل که «وجود» دارد باید بتواند آزاد باشد و راهش را انتخاب کند و به زندگی اش معنی دهد.

اگزیستانسیالیسم مسیحی با استناد به آنکه این گفتۀ خداوند در کتاب مقدس که «من آنم که هستم» او را واجب الوجود می‌ داند. بنابراین، خدا تنها موجودی است که ذات و وجودش یکی است. اما انسان تنها می تواند بگوید «من انسان هستم» و این تنها خداست که «کسی است که هست.»

اگزیستانسیالیسم بی‌خدا، از طریق سارتر، خدا را رد می‌کند. به چه صورت؟ بر اساس عقیدۀ اگزیستانسیالیسم انسان آزاد و مختار است که انتخاب کند و جهان، سرنوشت، و هدف از پیش مقدری ندارد. اما، در کتب دینی، خدا بعنوان کسی معرفی می شود که جهان را با هدف خاصی آفریده و سرنوشت همۀ جهان آگاه است. بنابراین، وجود خدا، با اگزیستانسیالیسمِ سارتر، اساسا در تناقض است.

بعنوان نمونه‌های اگزیستانسیالیست دینی می توان از گابریل مارسل و سورن کی‌یِر کِگور و از نمونه‌های اگزیستانسیالیست ملحد می توان از ژان پل سارتر، مارتین هایدگر، و سیمون دوبوار نام برد.

وجود در اگزیستانسیالیسم، فقط مربوط به وجود انسان است، اما چرا؟ چون انسان است که می تواند از درون خویش خبر داشته باشد و به وجود خود بیندیشد، اما سایر موجودات و حیوانات قدرت تفکر در مورد فلسفۀ وجود خود را ندارند.

دکارت سال ها پیش گفته بود: «من می‌اندیشم پس هستم.»

کامو ارزش‌ها را تغییر داد. کامو همانند گذشتگان زیستن را برابر با «غیر اصیل زیستن» می داند. کامو می گفت: «من طغیان می‌کنم، پس هستم.»

آلبر کامو را بعنوان فیلسوفی با تفکرات اگزیستانسیالیستی می شناسند با این حال خود کامو این موضوع را قبول نداشت. کامو و سارتر، در جوانی با هم دوست بودند، اما بعد از مدتی با فاصله گرفتن نظراتشان از یکدیگر مبدل به دشمنان هم شدند.

اختلاف بین کامو و سارتر، بیشتر مربوط به دو موضوع بود؛ یک، سارتر عقیده داشت که کامو دنیا را کاملاً پوچ و بی‌هدف و ناامید‌کننده توصیف می‌کند؛ دوم، سارتر به مارکسیسم علاقه داشت و از سرمایه‌داری بیزار بود، درحالی‌که کامو از مارکسیسم و عواقب حکومت مارکسیستی وحشت داشت.

 

برگردیم به اصل موضوع!

اگزیستانسیالیسم، چهار اصل اساسی نانوشته دارد که بعد از جمع‌بندی به شکل زیر در می‌آید:

۱- ما هدفی نداریم، خدا ما را برای هدف خاصی خلق نکرده است و ما تنها «امری ممکن» هستیم و نه «امری ضروری». اگزیستانسیالیست‌های بی‌خدا، جهان را نتیجۀ «تصادف» می‌داند، و اگزیستانسیالیست‌های خداباور عقیده دارند که خدا جهان را «بدون هدف پیش‌بینی‌شده» خلق کرده است.

ژان پل سارتر در «تهوع» می‌نویسد: «همه‌چیز بدون علت هستند، این باغ، این شهر، خودِ من!»

۲- ما آزاد هستیم. انسان‌ها خود را رو می‌سازند و باید بتوانند چیزی را که درست می دانند انجام دهند – انسان، محکوم به آزادی است. محکوم به انتخاب.

شاید این سوال پیش آید که علت چنین تصوری چیست؟ ما هیچ ‌وقت انتخاب نکردیم که به این دنیا بیایم یا نیایم، یا کجا به دنیا بیایم، یا در چه خانواده‌ای، و سوال هایی از این دست. در اگزیستانسیالیسم، بحث «وضعیت‌ها» را داریم. در اگزیستانسیالیسم گفته می شود که در دنیا چیزی وجود دارد بِنام «وضعیت بنیادین». وضعیت بنیادین، همان چیزی است که دایرۀ آزادی انسان را کم می کند، مثل وضعیت بنیادین تولد، وضعیت بنیادین گریزناپذیر مرگ، وضعیت بنیادین جنسیت. بالاتر از تمامِ این وضعیت‌ها، وضعیت «در جهان بودن» است که آزادی انتخاب انسان را در اندازه ای بسیار بیشتر محدود می‌ کند.

آزادی برای ناتوانان بار سنگینی است که ناامیدی را برایشان بهمراه دارد و ترس و دلهره از انتخاب‌هایشان را و در نقطۀ مقابل برای توان‌مندان، وسیلۀ شور و هیجان و امید به زندگی است. ناامیدها، به بدخواهی و سوءنیت می‌ رسند و خود را فریب می دهند. تواناها، تمام تلاش خود را صرف می کنند تا به هدفی دست یابند که خود انتخاب کرده اند.

سارتر در مورد آزادی می‌نویسد: «وقتی من می‌گویم که انسان «طرح» است و دربارۀ خود تصمیم می‌گیرد، قصد این است که بگویم هیچ حال روانی از قبیل لذت یا الم به طور «اولیه» وجود ندارد که بخواهیم آگاهی را بر آن حمل کنیم، بلکه در واقع «آگاهی» است که لذت یا الم ایجاد می‌کند و بدین سان، چه در ساختار خود و چه در جریان زندگی، طبیعت، یا ماهیت خود و انسان تصمیم می‌گیرد.» (حال برگردید به جملۀ شمارۀ یک)

۳- انسان‌ها مسئول چیزی هستند که انتخاب می‌کند. وقتی از آزادی حرف می‌زنیم نمی‌توانیم بگوییم که صرفاً راجع به امر خوبی صحبت می‌کنیم. وقتی انسان‌ها آزاد هستند در قبال انتخاب‌هایشان «مسئول» خواهند بود. ما آزاد هستیم که در مقابل ظلم بایستیم و این حق انتخاب را داریم. بنابراین، اگر ایستادگی نکنیم، در قبال این انتخاب خود مسئول هستیم. در اگزیستانسیالیسم به ترس از این مسئولیت، «دلهره» می ‌گویند.

از نظر اگزیستانسیالیسم، ما فقط مسئول خود نیستیم، ما مسئول تصور خاصی هستیم که از انسانیت می‌سازیم، و در واقع مسئول همۀ انسان‌ها هستیم.

مبحث دیگر در مورد «مسئولیت»، بحث «باور نادرست» یا «آزادی گریزی» است؛ یعنی مردم، وقتی که «دلهره»ی مسئولیت انتخاب‌های آزادانۀ خود را رو دارند، تصمیم می‌گیرند که این آزادی را محدود کنند و خود را به دست کسی بسپارند که می تواند به جای آن ها انتخاب کند، یک پدرسالار، یک رهبر، یک قدرت مطلق. بنابراین باید حسابی شجاعت مواجهه با آزادی رو داشته باشید.

موضوع دیگر، «نظریۀ توطئه» است. یعنی مردم دوست دارند فکر کنند قشری محدود قدرت را در تمام جهان در دست گرفته و همه‌چیز را تحت کنترل خود در آورده و انسان را از آزادی خویش بهره ساخته اند. بدین ترتیب این افراد خیال خود را از بابت مسئولیت انتخاب راحت کرده اند..

۴- انسان‌ها باید اصیل باشند. همانطور که گفتم، از نظر آلبر کامو، «اصیل زیستن»، یعنی فرد شبیه گذشتگان خویش زندگی و بنا بر سرمشق گذشتگان عمل نکند. انسان‌ها باید آزادانه، خلاقانه، و طغیان‌گرانه عمل کنند و نه مقلدانه. از نظر هایدگر اصالت یعنی کوشش در پیدا کردن راه درست. «درست»، مسلماً در این جمله آن چیزی نیست به تصور دیگران درست است، بلکه چیزی است که در تصور خود فرد درست است، بی توجه به آنچه که دیگران در حال انجام دادن آن هستند.

سارتر می‌گوید انسان آنچه که دیگران فکر می‌کنند هست، نیست. به همین شکل، آن‌چه که دیگران فکر می‌کنند نیست، هست. انسان حتی آن چیزی که اکنون هست هم نیست. انسان همیشه در حال تغییر است و دائما تغییر شکل و تغییر فکر پیدا می‌کند تا دست آخر بتواند تصویری از خویشتنِ خودش به دست بدهد.

 

 

نوشته های مشابه

‫19 دیدگاه ها

  1. با سلام و تشکر از این مجله فرهنگی ، برای من مهم است که نظر اندیشمندان اسلامی در این مورد چیست ؟ البته اگزیستانسیالیسم مسیحی . اگر منبعی موجود است لطفاً درج بفرمایید . با تشکر مجدد

    1. مطالب بسیار خوب بود
      نکته مهمی که باید در خصوص بعضی از مکاتب مخصوصا همین اگزیستانسیالیسم گفت اینه که چون با وجود و تشخص افراد درگیر هست لذا میتواند به شکل یک فرآیند و جریانی باشد که هر شخص و هر اجتماعی بطور نسبی ممکن است در دوره ای از زندکی به این مرحله برسد و آن را درک کند لذا بنده اعتقاد دارم اینگونه مکاتب بیشتر یک فرایند اجتماعی و یک مرحله از آگاهی و تجربه هست تا یک مکتب تدوینی که تمرکزش غیر از وجود انسان است

  2. پس میشه گفت اگزیستانسیالیسم در واقع ی چیزی مخالف این شعر هستش
    همه عمر برندارم سر از این خمار مستی
    که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی

  3. خیلی دلنشین و قابل فهم توضیح دادید،ممنون آقای خان بابایی.من واقعا درگیر این همه تعمق و باحال بودن سورن کی یرکگور فیلسوف دانمارکی هستم،مخصوصا اونجایی ک میگه آنچه در فکر من برایم نامشخص مینماید اینست ک چ باید بکنم ن اینکه چه چیزی باید بفهمم

  4. خیلی عالی توضیح دادید. متشکرم. طول متن هم بسیار مناسب بود و زیاده گویی نداشت. سپاس

  5. اگزیستانسیالیسم به این اصل هم اشاره داشت که فقط چیزهایی که برای انسان قابل درک هستند ( یعنی با چشم دیده میشوند.) وجود دارند. لذا از این روش هم به نفی وجود خداوند پرداخته بود.
    باز مطالبتون خیلی زیبا و قابل استفاده بود ممنون

  6. من برای آشنایی اولیه با این مکتب فلسفی از مطالب مجله شما استفاده کردم که بسیار سلیس و روان توضیح داده شده بود.

  7. سلام، وقت به خیر.
    یه سوال داشتم، مدت هاست ذهنم رو مشغول کرده، اگه خود شما می تونید راهنماییم کنید یا کسی رو می شناسید که می تونه برای یافتن جواب این سوال راهنماییم کنه ممنون میشم.
    آیا بشریت یا فلاسفه می تونن به یه ایدئولوژی، مکتب فکری یا هر اسم دیگه ای که میشه روش
    گذاشت، برسن که آدما بدون پیش فرض ها (اعم از عقیدتی، فرهنگی، نژادی و …) و چارچوب های ذهنی قبلی، فارغ از جبر جغرافیایی، آموزش داده بشن و پروش پیدا کنن تا بتونن یک تمدن غیر طبقاتی و نسبتا عادلانه رو به وجود بیارن که پیشرفت و داشته های آدما، روستاها، شهرها و کشورها با گرفتن داشته های دیگران اتفاق نیفته؟

    1. دوست عزیز انسان در مسیر این ایده در حال حرکت هست .نیاز به تفکر درونی تحول فردی و حرکت جمعی دارد هرکس باید بداند که کجای این حرکت عظیم هست.((بنی ادم اعضای یک پیکرند……)) اساس قضیه داشتن یک پایه اشتراکی قوی به نام ((انسان)) با قابلیت عظیم توان درک و فهم نوع انسان متفکر خردمند هست. که توان تخریب و ساخت دارد….

  8. یا خدا!!! عجب چیزیه
    ولی بعضی جملاتش رو باید چند بار میخوندم تا ادبیاتش رو میفهمیدم

  9. خب راستش یه چیزی جور در نمیاد، اونا میگن هیچ هدفی نداریم ولی باید آزادی داشته باشیم. خب این یه جور تناقضه، انگار خودشون میگن آزادی همون هدفه ولی هدف؟ نه هدف نداریم.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا