کتاب امواج پست مدرن علیرضا سمیع آذر

علیرضا سمیع آذر، چاپ و نشر نظر، چاپ اول 1399
پیشگفتار کتاب:
آنچه در دنیای امروز اصطلاحا “هنر معاصر” خوانده می شود، فراتر از قید زمانی امروزی بودن، به مجموعه رهیافت هایی اشاره دارد که در تقابل با رویکرد مدرنیستی در هنر و نفی دستگاه زیبایی شناسی آن به ظهور رسیده اند. این رهیافت ها، بر خلاف هم آوایی کلی جریان های هنر مدرن، بسیار متنوع و گوناگون هستند و طبیعتی سیال و ناپایدار را برای هنر معاصر رقم زدهاند. با این حال اغلب منابع تحلیلی هنر معاصر در تلاش برای توضیح و دسته بندی انبوه تجربههای شخصی و پراکنده، سه جریان اصلی را در بر گیرنده عمده رهیافتهای شاخص در هنر معاصر معرفی میکنند: هنر کانسپچوال، هنر مینیمال و هنر پاپ. از منظر تاریخی اما، ظهور این سه موج اصلی هنر معاصر ترتیبی برعکس داشته، گواین که هرسه در سالهایی نزدیک به هم پدیدار شده اند؛ پاپ در اوایل، مینیمالیسم در اواسط و کانسپچوال در اواخر دهه ۱۹۶۰. سه جریان مذکور پس از عبور از شکل ارتودکس اولیه، به سان رودخانه ای که به دریا منتهی می شود، به مرحله باز و متکثری وارد شدند که آکنده از تجربیات متفرقه و تلقی های متفاوت بود. بسیاری از این تجربیات از درهم آمیزی دو و یا حتی سه جریان مذکور با هم دیگر شکل گرفته و به تولد گرایش هنری تازه ای منجر شده اند. کمتر از یک دهه بعد، انفجاری از ژانرهای گوناگون در هنر معاصر با امکانات نوین و ایدههای تازه در آفرینش هنری به ظهور رسید که با همه تفاوتها و تنوع ها در یک چیز اشتراک نظر داشتند: نفی مفروضات و شیوه بیان هنر مدرنیستی. این هنگام تاریخی پدیدار شدن امواج هنر پست مدرن بود.
خاستگاه زیبایی شناسی مدرنیستی در عصر طلایی آن و زمینه های نقد تاریخی هنر مدرن و انگیزش های چهره های آوانگارد در این تحول تاریخ ساز در مجلد نخست مجموعه تاریخ هنر معاصر جهان تحت عنوان اوج و افول مدرنیسم، تشریح شد. در مجلد دوم، بحثهای انتقادی و رویکردهای ساختارشکنی که منجر به ظهور دو جریان محوری هنر معاصر یعنی “هنر مفهومی” و “هنر مینیمالیستی” شدند و آراء و اندیشه های بنیان گذاران این دو جریان ارائه و تحلیل گردید. کتاب مزبور با عنوان انقلاب مفهومی، تحولات شگرف در تعریف و مفهوم هنر و ماهیت رسانه های نوین هنری را بررسی و نخستین نسل آثاری را که در قامت جایگزینی برای نقاشی ظاهر شدند معرفی کرده است. اکنون مجلد سوم از این مجموعه به بحث و کنکاش درباره سومین جریان اصلی عصر پسامدرن یعنی هنر پاپ می پردازد و افکار و آثار هنرمندان کلیدی مرتبط با آن را کاوش می نماید. این جریان سوم نیز مانند دو جریان دیگر با مرکزیت نیویورک به دنیای هنر معرفی شد، لیكن بیش از آن دو در پایتخت های اروپایی مورد اقبال قرار گرفت و به سرعت به یک موج جهانی تبدیل شد. فراگیر شدن پاپ، بیش از هر چیز ریشه در سرشت آزاد آن داشت که فرهنگهای منطقه ای و دغدغههای محلی را بر گرفته و در اشکال هنری گوناگون متبلور میساخت. گسترش پاپ با احساس رهایی از قریب یک قرن سیطره گفتمان جهانی هنرمدرن همراه بود و لذا زمینه ساز تکثرگرایی در موضوع و ساختار هنر شد؛ به طوری که اکنون به راحتی می توانیم از پاپ آلمانی، پاپ انگلیسی، پاپ چینی، پاپ هندی و یا پاپ ایرانی سخن بگوییم. طبیعت متکثر و چند مؤلفهای هر پاپ باعث شده که در سطح جهانی بیش از دو جریان دیگر، مصداق پست مدرنیسم در هنر معاصر قلمداد شود.
تجربه عبور از پنداشتهای مدرنیستی، سالها پیش از ظهور هنر پاپ شکل گرفته و تا تلاشهای انتقاد دادائیستها و آثار چالشی مارسل دوشان در دهه ۱۹۲۰ به عقب باز می گردد. وی برای نخستین بار با طرد قرآن رایج در آفرینش هنری، اشیائی برآمده از تولید صنعتی را ارائه کرد تا بدین ترتیب اثر هنری بی همتا جای خوا به شیء در دسترس عموم با زیبایی شناسی همگانی بدهد. تمام آثاری که در این کتاب معرفی و تحلیل شده اند در دودمان خود به اشياء دادائیستی دوشان می رسند؛ شماری از آنها مبتنی بر “شیء حاضر آماده و بسیاری دیگ نیز متکی بر تصوير ” حاضر آماده هستند. هیچ اثر هنری که ذیل عنوان پست مدرنیسم قابل شناسایی است، به معنای حقیقی کلمه اصیل و یکتا نیست و حتما به یک عکس، شیء یا اثر هنری دیگر ارجاع می دهد. این عقب نشینی از انگاره تاریخی “اصالت” و “یکتایی ” هم یک فرار بود از مسئولیت هنر در برابر دریای تصاویر در قلمروهای جدیدی چون رسانهها، تبلیغات، سینما و متاخرتر از همه اینترنت؛ و هم تمهیدی از سر فرصت طلبی در به خدمت گرفتن انبوه تصاویری که به قصد هنر تولید نشدهاند، اما در آفرینش هنری قابل استفاده هستند هر سه جریان اصلی هنر معاصر مصمم به استفاده از اشیاء و تصاویر حاضر آماده بوده اند، اما پاپ بیش از دو جریان دیگر در سرشت خود با فرآیند بازتولید یا از آن خودسازی تصاویر و اشیاء موجود پیوند دارد و از این رو پرچمدار تفکر پست مدرنیستی به شمار میآید. گسترده ترین تجربیات پست مدرن، با الهام از تصویرگری رسانهای و تمرکز موضوعی بر فرهنگ عامه، در بستر هنر پاپ صورت گرفت.
هنر پاپ در شکل آغازین خود یک تجربه انگلیسی امریکایی بود، لیکن بعدها با تلاش های مشابهی در دیگر کشورها، مانند آلمان، شتاب بیشتری گرفت. پاپ، به تدریج از یک رویکرد هنری خاص فراتر رفته و به موجی قاهر تمنا در گستره جهانی تبدیل شد؛ یک طرز تلقی متفاوت، مصمم به درآمیختن “هنر” با “فرهنگ” در مفهوم عام آن که شیوه زندگی، الگوهای مصرفی، رسانههای جمعی و اشیاء پیرامونی را شامل میشود. پس از یک قرن مقاومت مدرنیستها در برابر مضامین روزمره و خارج از هنر، هنرمندان پاپ سرانجام راه را برای بازگشت “موضوع” به فرآیند هنری و استیلای آن بر عالم زیبایی و فرم باز کردند. این تحول مهم باعث شد بار دیگر نقد اجتماعی به عرصه هنر باز گردد و پس از مدت ها هنر به صحنه واکنش هنرمند به جهان اطرافش بدل شود. بدین سان پاپ به محیط زندگی و پدیدارهای آن حساس شد و بالطبع خصلت منطقه ای پیدا کرد؛ چرا که محیط و جلوههای آن در هر حيطه جغرافیایی مسائل خاص خود را دارد؛ درست در نقطه مقابل هنر مدرن که مبتنی بر یک دستگاه زیبایی شناسی جهانی بود و صورتهای منطقهای را برنمیتافت. از این منظر، پاپ با دو جریان دیگر هنر معاصر متفاوت بود. در حالی که بنیان گذاران دو جنبش هنر مفهومی و مینیمالیستی اثر هنری خود را با هدف نقد “هنر” می آفریدند. همتایان پاپ آنها آثاری با کنایه به نقد “فرهنگ” خلق میکردند، بدون آن که حساسیت چندانی نسبت به ساختار اثر هنری داشته باشند. در حقیقت دغدغه اصلی هنرمندان کانسپچوال و مینیمالیست مشابه هنرمندان مدرنیست، تعریف و ساختار شی، هنری بود و نزد آنان ماهیت اثر هنری بر محتوای آن تقدم داشت، در حالی که برای هنرمندان پاپ برعکس، موضوع اثر هنری اولویت داشته و از این رو هیچ وحدت نظری در ماهیت شیء هنری بین آنان مطرح نبوده است.
هرچقدر هنر پاپ از مقطع تولد خود در سالهای آغازین دهه ۶۰ بیشتر فاصله گرفت، به شکل گسترده تری در قامت موج اصلی هنر پست مدرن ظاهر شد. آنچه در دهه های پایانی سده بیستم با عنوان کلی پست مدرنیسم شناخته می شد، تاحد زیادی امتداد رویکرد هنری پاپ بود، پهنه وسیعی از تجربیات هنر معاصر در حوزه های مختلف نقاشی، عکس و مجسمه به طرز آشکاری ریشه در آثار پیشگامان هنر پاپ همانند اندی وارهول، دیوید هاکنی و کلاس اولدنبرگ دارند. به همین صورت هرقدر پاپ فراتر از مهد زایش خود، نیویورک، به دیگر پایتخت های بزرگ جهان رسوخ یافت، به مصداق بارزتری از تلقیهای پست مدرن تبدیل شد. سرچشمه بسیاری از راهبردهای هنر معاصر، همانند گرایش به بازتولید تصاویر موجود به جای خلق تصاویر جدید، توجه به تصویرگری فیگوراتیو و رسانه ای و نیز پرهیز از بیان گرایی و رفتارنمایی، ایده هایی است که ابتدا توسط هنرمندان پاپ به کار گرفته شد. در دهه ۷۰ هنگامی که پست مدرنیسم در عرصههای دیگری چون معماری پدیدار شد، بسیاری از جلوه های آن متاثر از هنر پاپ بود. رابرت ونچوری و همسرش دنیس اسکات براون که از مهم ترین مبشرین معماری پست مدرن به شمار می روند، در دو رساله مهم خویش، “آموختن از پاپ” (۱۹۷۱) و آموختن از لاس وگاس” (۱۹۷۲) به تشریح راهکارهایی پرداخته اند که معماری معاصر میتواند از هنر پاپ فراگیرد. در کارهای او و سایر معماران پست مدرن، تأثیرات پاپ مانند کولاژ عناصر متنوع، رنگهای درخشان حجم های فیگوراتیو و بازی نشانه ها، به وضوح مشاهده میشوند.
ارائه هرگونه تعریف از پست مدرنیسم، همانند تلاش برای ترسیم شکل ابرهایی در حال حرکت و تغییر شکل دائمی است. به نظر می رسد پست مدرنیسم انبوه حرکت های انتقادی و جستارهای چالشی را در بر می گیرد که به خاطر گوناگونی بی پایان، در برابر تعریف و تبیین خود همیشه فرار و ناپایدار بوده اند. مدرنیسم یک الگوواره بود با دستگاه زیبایی شناسی مشخص و رسانه منحصر به فرد نقاشی لیکن پست مدرنیسم هیچ پارادایم مشخصی را در ظاهر و باطن هنر دنبال نمی کرد، به غیر از نوعی باز شدن و آزادی از قیود هنر مدرن در عصر افول ایدئولوژی های مدرنیستی. در نتیجه نظریه پردازان معاصر اغلب به جای پاسخ به این که پست مدرنیسم چه چیزی است؛ بیشتر مایلند توضیح دهند پست مدرنیسم چه چیزی نیست. از منظر آنان، ماهیت پست مدرنیسم بیشتر نقد مدرنیسم و تحلیل کاستیها و بحران های آن بود، تا معرفی و جانبداری از چیزی دیگر. به همین دلیل آنها معمولا با تشریح الگوواره هنر مدرن، امواج پست مدرنیسم را در نقطه مقابل انگارههای مدرنیستی تفسیر می کنند. این الگوواره یک گفتمان محوری را با سه ویژگی بارز دنبال میکرد که دست کم تا دهه ۱۹۶۰ سیطرهای تام بر دنیای هنر غرب داشت. این سه ویژگی عبارتند از:
یکم، تمرکز بر ساختار درونی اثر هنری که خود به خود به معنای تنزل موضوع و تقدم تکنیک و عناصر بصری هم چون رنگ، ترکیب، فرم و فضا است. هیچ یک از سبک های هنر مدرن مانند کوبیسم، فوویسم، فوتوریسم و کنستراکتیویسم بر محور موضوعاتی مشخص شکل نگرفتند، در حالی که شیوه های پیشین هنر رومانتیک و رئالیستی بیشتر گرایشهایی مرتبط با محتوای هنر بودند تا جلوههای شکلی آن.
دوم، پایبندی به رسانه خاص و والای هنر مدرن یعنی “نقاشی” که بالاترین تجلیگاه جمال شناسی و تبلور کیفیات ابداعی و سبکهای هنری است و لذا میتواند بهترین موتور تولید اندیشه های هنری باشد. مدرنیسم تنها بر بالهای نقاشی قادر به پرواز بود و همه ایدهها و سبکهایی که در نقاشی پدیدار می شدند، بعدها در حوزههای دیگری چون مجسمه، معماری و طراحی صنعتی نفوذ کرده و منبع الهام می شدند.
سوم، تأکید بر نقد درون اثر و نه نقد بیرونی آن؛ بدین مفهوم که هنرمند در فرآیند خلق اثر هنری خویش، در قامت یک منتقد ظاهر شده و فارغ از موضوع و محتوای اثر، به جلوههای زیبایی شناختی و حصول اطمینان از اصالت و بی همتایی آن میاندیشد. این ظرفیت انتقادی باعث شد که هنر مدرنیستی در دهههای آغازین شده بیستم بی سابقه ترین موج ظهور سبکهای متنوع در طول تاریخ هنر را تجربه کند. بنیادهای نظری هنر پست مدرنیستی، درست در نقطه مقابل سه ویژگی فوق پدیدار شده و در مسیر به چالش کشیدن آنها، سه رهیافت ذیل را در پیش گرفتند:
نخست، بی اعتنایی به ساختار درونی اثر هنری به منظور رهایی از دغدغههای فرم و کیفیات زیبایی شناخت و به جای آن تمرکز بر ظرفیتهای مفهومی و معناشناختی اثر با هدف تعامل روشنفکرانه تر با مخاطب مبنای نظری این تحول، اعتقاد به عدم استقلال شیء هنری در خلق معنا و اتکاء ذاتی آن به عوامل بیرونی هم چون پس زمینه اجتماعی، عنوان اثر، معناهای تلویحی، اشارات نشانه شناختی، تاریخ و روایتگری است. اثر پست مدرنیستی، پیش از آن که درباره جوهر درونی خود باشد، به تعابير و اشاراتی در بیرون اثر مربوط می شود درواقع چنین اثری در بیرون خود جریان دارد؛ آنچه ما میبینیم ظاهر و آنچه نمی بینیم، لیکن بدان میاندیشیم باطن اثر هنری است.
دوم، عدم پایبندی به رسانه معین مدرنیستی یعنی “نقاشی برای پیگیری وسوسههایی بی پایان در استفاده از انواع رسانههای جدید مانند چیدمان، عکس، ویدئو و اجرا که گاه از ظرفیتهای بیشتری در الگوهای بیانی هنر معاصر برخوردارند. این بی قیدی رسانهای، در عمل به معنای افول ارزش ها و اصول دیرین آفرینش هنری مانند اصالت، یگانگی و بی همتایی است، به ویژه در آثاری که مستقیما به دست مؤلف یا هنرمند خلق نشدهاند. رویکردهای پست مدرن حتی در مواردی که به کاربست نقاشی متمایل شدند نیز تعریف گسترش یافتهای از آن را مطرح ساختند که مرز روشن و متمایزی با حوزههای دیگری مانند مجسمه یا عکس نداشت.
سوم، نقد خارج اثر به مفهوم کنکاش در خاستگاه تاریخی، اشارات زبانی و الگوهای بیانی اثر هنری که به تدریج به ظهور سیستمهای نوین در نقد هنری ختم شد. نقد نشانه شناسی که به اشارهها، نشانهها، استعارهها و دلالتها در اثر هنری میپردازد و نقد فمینیستی که انگارههای جنسیتی در خوانش اثر را واکاوی مینماید، دو نظام نقد پست مدرنیستی هستند که به جای بررسی ساختار زیبایی شناختی، رابطه اثر با جهان بیرونی آن به مفهوم موضوع پیام و معنای اثر را مورد تحلیل قرار میدهند. در این گونه نقدها، سویههای جامعه شناختی، فلسفی، روانداوه و تاریخی در آفرینشهای هنری بیشتر در مرکز نگاه انتقادی است و طبعأ بر ارزیابی کیفیت جمال شناختی اثر تقدم دارد.
آثاری که بر این رهیافتها استوار بودند، نه از ساختار فرم پیروی میکردند، نه تابع چارچوبها و اصول زیبایی شناسی بودند و نه محرکهای برای انگیزشهای اجتماعی و احساسات انسانی، امواج هنر پست مدرن بدین ترتیب، تحت تاثیر عرصههای مسحور کننده تبلیغات، رسانه ها و فناوریهای نوین، دریافتهای تحول یافتهای از فرآیند هنری را با اتکا بر سه رهیافت فوق به ظهور رساندند که عملا به معنای به محاق رفتن الگوواره مدرنیستی بود. رهایی پست مدرنیسم از قیود هنر مدرن، امکان تمرکز بیشتر روی محیط اجتماعی و انسانی را فراهم ساخت؛ امری که هنر مدرنیستی اغلب از پرداختن بدان اکراه داشت، چرا که نمیخواست مسئولیت چیزی فراتر از خود را قبول کند و وارد حوزه ای شود که آن را متعلق به ادبیات و فلسفه میدانست.
روش بحث در این کتاب، مشابه دو مجلد پیشین، مبتنی بر نگاه تحلیلی به امواجی هم سو به سان یک جنبش هنری است که در پس زمینه تجربیات و کنکاش های هنرمندان پیشرو و سنت شکن قابل تشخیص و ارزیابی است. در این روش، انگیزشها و راهبردهای مشترک هنرمندان شاخص جنبش پاپ و نئوپاپ و همه پدیده های محوری هنر پست مدرنیستی مورد تحلیل قرار گرفته و تلاش شده از طریق این مکانیزم تطبیقی، آثار مهم این هنرمندان واکاوی شود؛ سپس ریشهها و منشا تاریخی جنبش تشریح شده تا عوامل منجر به ظهور آن تبیین گردد. انتخاب هنرمندانی که در این کتاب معرفی شده اند، براساس تأکید قاطبه منابع نقد و تاریخ هنر معاصر صورت پذیرفته است. تردیدی نیست هنرمندان مهم دیگری نیز در کنار چهرههای یاد شده، قابل طرح و ملاحظه بودهاند که با توجه به محدودیت کتاب، در صورت مطرح شدن آنها لاجرم از عمق بحثها و تحلیلها کاسته می شد. هنرمندان مورد بحث در این کتاب از جغرافیای وسیع امریکا، اروپا و آسیا انتخاب شدهاند و به استناد تأثیراتی که بر تحولات هنر معاصر داشتهاند، از مهم ترین هنرمندان نیم قرن اخیر محسوب میشوند. آثار آنها در همه بررسیهای تحلیلی مورد اشاره قرار گرفته و جایگاهی رفیع در موج هنر پست مدرنیستی را به خود اختصاص دادهاند. با وجود روایتهای متفاوتی که هریک از این هنرمندان از تلقی های پست مدرنیستی و معاصریت در هنر دارند، آراء و آثارشان الهام بخش هنرمندان بی شماری بوده است. برخی از آنها در متن هنر پاپ و پست مدرن و برخی در حاشیه آن مطرح بوده و در هر صورت جلوهای از رویکردهای مرتبط با هنر معاصر را نمایندگی میکنند. فهم اندیشهها و درک آثار آنها بی شک بیانگر تشابهها و گوناگونیهای هنر معاصر است که موضوع اصلی در لابلای تمام مباحث این کتاب است.
منابع مورد استفاده در این کتاب مشتمل بر دو دسته هستند: کتابهای تحلیلی و جامع در زمینه هنر معاصر و نیز منوگرافها یا کتابهای تک نگاری آثار یکایک هنرمندان. سری نخست در تحلیلهای کلی و سری دوم در بررسیهای جزئیتر مورد استفاده قرار گرفتهاند. اما در همه موارد مشاهدات شخصی نگارنده از آثار این هنرمندان در موزه ها، گالریها، بینالها و دیگر رویدادهای مهم در کشورهای مختلف و آن چه از تحقیقات و نکته سنجیهای کیوریتوری در نمایشگاههای مختلف دریافت شده، بیش از هر منبع مکتوبی راه گشا بوده است. در خصوص هریک از هنرمندان و آثار مطرح شده در این کتاب، صد البته نکات قابل طرح دیگری نیز افزون بر آن چه ذکر شده وجود دارد. لیکن با توجه به محوریت بحث کتاب در تشریح گرایشهای پاپ و رویکردهای پست مدرن، از طرح هر آن چه که خارج از این بحث بوده حتی الامکان اجتناب شده است.